رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
خندید و نگام کرد:
- خب؛ فکر کنم الانه که لو برم! تقريبا از روز اولی که دیدمت شخصیتت برام جالب بود، نمیدونم چی داشتیا، ولی از طرز رفتارت خوشم اومد، آدم جالبی به نظرم اومدی، خب میدیدمت دیگه؛ به بهانه فرهاد و غزل هم که شده بود هر روز یجوری میکشوندمت کلانتری. خودت که یادته! اینطوری شد که بعد از...
انگار داشت دنبال صداقت میگشت تو تک تک حرفم.
چشماش یه آن برق زد:
- هیچوقت فکر نمیکردم دوسم داشته باشی!
ریز خندیدم:
- وا مگه چته؟ به این خوبی، به این جذابی!
کیان لبخندی زد و ادامه داد:
- هانیه میگفت دختر سرسختی هستی تو اینجور مواقع، آدم عاشقی و اینطور چیزا نیستی.
دوزاریم افتاد این حرفا از...
#پارت_۷۲
-همینطوری...
دیگر نگفت میخواستم سوپرایزت کنم با آمدنم...نمیخواست به تماشایِ تمسخر چشمان او بنشیند...
او تلاش کرده بود غرورش را از اول بسازد و الان اصلا توانایی این را نداشت که بار دیگر فروپاشی اجرهای غرورش را ببیند.
بدون آنکه حرف دیگری بزند پلهها را بالا رفت و وارد اتاقش شد...