خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت_هشتاد

  1. reyhan banoo

    در حال تایپ رمان صدای ناله‌های ویولن | reyhan banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

    #صدای_ناله_های_ویولن #پارت_هشتاد زیر نگاه پر حرف آوا در حال ذوب شدن بودم. هر لحظه منتظر این بود که دهان باز کند و سوالات جاری در چشمانش را بپرسد و من را لای منگنه‌ای از بی جوابی له کند؛ اما مامان با صدا زدن ناگهانی‌اش نجاتم داد. - دخترا... بیان آشپزخونه. آوا با شنیدن این ندای مامان هول...
  2. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد و هفت *تمنا* نشسته بودم جلو آیینه و موهام رو شونه می‌کردم و در خیالات خودم غرق شده بودم: باورم نمی‌شه. پس فردا عروسیم با حسین... از تو آیینه به چشمام خیره شدم یهو بدنم یخ کرد. ع‍ عروسیه. عروسیه من! خوشحال نیستی تمنا گوشهٔ چشمات اشکه! چرا؟ دیگه هیچوقت خوشحال نمی‌شی! خوشبخت نمی‌شی...
  3. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد و شش با اخرین سرعت سمت عمارت اصالت می‌روندم‌. جلوم رو نمی‌دیدم. جلوی چشمام تمنا و حسین کنار هم بودن‌. داشتم دیوونه می‌شدم. وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم. دروازهٔ عمارت بازبود. چشمم که به ریسه ها افتاد انگار از یه بلندی افتادم پایین. دستام مشت شد. عصبی به سمت عمارت رفتم که یهو،...
  4. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد و پنج *تمنا* از اینکه دوباره دیده بودمش. از اینکه دوباره چشماش رو دیدم‌. صداش رو شنیدم. حرکاتش رو دیدم‌. صدای نفساش رو شنیدم. اخمش رو دیدم قلبم می‌سوخت. انگار نمك می‌پاشیدن یه قلب زخمیم. باید زودتر. ازدواج کنم. خدایا کمکم کن‌‌. مامانم اومد پیشم و رو تـ*ـخت کنارم نشست: -تمنام. من...
  5. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد و چهار *علیـرام* پشت سرش افتادم زمین روی زانوهام. حالم خوب نبود! تك تك کلماتش قلبم رو می‌فشرد. فکر نمی‌کردم انقدر اذیت بشم. رفت و حتی یبارم برنگشت. حق داره. بخدا حق داره. نابودش کردم. زندگیش رو ازهم پاشوندم. آبروش رو بردم. حق داره بهم بگه بی غیرت. بگه نامـرد. حق داره! اما حق نداره...
  6. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد و سه دم در عمارت از ماشین حسین پیاده شدم‌. اصلا حالم خوب نبود. فکر نمی‌کردم با دیدنش تا این حد حالم بد بشه. ‌ حسین بااخمای تو هم روبه روم وایسادو همونطور که سرش پایین بود گفت: -خوبی؟ خواستم بگم خوبم‌.‌ اما وقتی یاد حرفاش افتادم که بهم گفت تظاهر نکنم فقط گفتم: -خوب میشم. حسین: -حتما...
  7. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد و دو *تمنا* حسین آروم و بالطافت شروع به پوشیدن کفشا به پام کرد. نمی‌دونستم چی بگم چی کار کنم. حسی نداشتم. فقط شکه شده بودم. یهو ینفر از پشت یقهٔ حسینُ گرفت و بلندش کرد! وحشت زده از جام بلندشدم. اون مرد حسین رو کوبیده بود به دیوار و پشتش روبه من بود. خدایا چیشده؟ این کیه؟ با حسین...
  8. si30

    در حال تایپ رمان کینه‌ای دیرینه | si30 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_هشتاد *علیـرام* اوف. از رو تـ*ـخت بلند شدم و شروع کردم به رژه رفتن تو اتاق، مشتم رو کوبیدم تو دیوار. آخ تمنا. آخ. لعنتی چی‌بودی تو؟ چرا نبودت انقدر حس میشه لعنتی. خدایا دارم دیوونه می‌شم. من چمه؟ چرا دوسدارم الان اینجا بود. گوشی رو برداشتم و شماره رو گرفتم: -الو! خبری شد؟ ظفر: -فاخرخان یکی...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا