رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_هفتادو هشت
*تـمنا*
توی ایوون نشسته بودغمو همونطور که به قطرات بارون نگاه میکردم یاد دیروز افتادم. حرفای حسین، درخواست ازدواجش، خودم و قبول کردن درخواستش.
نمیدونم چرا؟ اما یاد علیرام افتادم.! لعنت بهش
آخه چرا؟ هیچوقت کاراش رو فراموش نمیکنم.
من رو کشت.
نفسم رو تازه کردم. خدایا یعنی میشه...
#پارت_هفتادو پنج
*تـمنا*
دکتر یه خانومه نسبتا جوون بود. با اخم رو صندلی کنار تختم نشست:
-ازدواج کردی؟
قبل از اینکه بزارم مامانم چیزی بگه سریع گفتم:
-نه!
-باید یه سری آزمایشات ازت گرفته بشه. تشخیص من عفونت شدیده؛ اما خب تانتایج آزمایشات رو نبینم نمیتونم نتیجهٔ قطعی رو بگم. من خب چطور بگم.
یه...