رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_پنجاهو نه
یعنی کی به علیرام زنگ زد! چرا یهو رفت؟
بعد از رفتن علیرام رسام مثل قبل پر انرژی نبود ولی سعی میکرد شوخی هاش رو حفظ کنه. کم کم نیلا روی مبل خوابش برد. رسام با دیدن نیلا یکم هول شد. تندتند نفس میکشید.!
آب گلوش رو قورت داد و رفت و بایه ملافه برگشت.
باتردید سمت نیلا رفت و خیلی...
#پارت_پنجاهو هشت
رسام هممون رو دعوت کرده بود خونش برای امشب.
آدم خوبی بود. حواسم هست همیشه سعی داره حال و هوام رو عوض کنه!
ساعت 19بود، جلوی آیینه شالم رو روی سرم مرتب میکردم که علیرام اومد داخل. بی جهت از تو آیینه زل زده بودم بهش. از اینکه فهمیده بودم اون خانوم همسرش نیست قلبم شاد بود!چرا؟...
#پارت_پنجاهو هفتم
*تـمـنـا*
خیلی دلم گرفته بود. یك هفته گذشته بود؛ ولی هنوز وقتی به این فکر میکردم که علیرام زن و بچه داره
دلم آتیش میگرفت. آخه چرا؟
داشتیم صبحونه میخوردیم و من همش تو فکر زن و بچه علیرام بودم، که صدای نیلا من رو از فکر بیرون آورد:
- علیرام میشه مارم باخودت ببری پیش بچه...
#پارت_پنجاهو ششم
تعجب کردم منظورش چی بود که اسم نیلا رو آورد:
-نیلا چی!؟
بااومدن نیلا رسام ساکت شد سرش و انداخت پایین.
نیلا:
-عا شمااینجایین؟
لبخندی زدم و جوابش رو دادم:
-اوهوم. همینجوری نشسته بودیم. من فکر میکردم تو رفتی بخوابی؛ خواب نبودی!؟
نیلا همونطور که سمت آشپزخونه میرفت گفت:
-چرا خواب...
#پارت_پنجاهو چهار
یه ساختمون کوچیك بود. رفت توش و از پله ها بالا رفت پشت سرش رفتم. طبقه دوم پشت یه در وایساد و تقه ای به در زد. یه دختر 3_4ساله در رو باز کرد!!
حتما... دخترشه!! ..
پشت سرش یه خانوم با چادر اومد.!
قلبم..قلبم یجوری شد!! حس کردم چشمهٔ اشکام جوشیـد.
آب گلوم رو قورت دادم و سعی کردم...
#پارت_پنجاهو دوم
*تـمـنـا*
با سوزش گلوم چشمام رو باز کردم. رو پیشونیم یه دستمال حس کردم.چیشده؟ چم شده؟
سرم رو کمی برگردونم که با علیرام روبه رو شدم!!
اون اینجا کنار من چی میخواست؟
رو دستش خوابیده بود. درست مثل یه پسربچه!
موهاش روی پیشونیش پخش شده بود.
لبخند بی جونی رو لـ*ـبم نشست. اما بایادآوری...