رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...و به ناگاه رامام
آنکه آرام کند موج مرا پست، کجاست؟
ماندهام تا نفسی شعر کشم در ریهام
آنکه بیلمحه مرا شعر دهد دست، کجاست؟
بی تو در خانه تنهایی خود پیله کنم
آنکه این پیله منفور را بشکست، کجاست؟
جان من از که بپرسم که عزیز دل من،
آنکه این قلب در فراقش بگسست، کجاست؟
#پارمیدا_کولیوند
#اشعار_اوهام
...فقط صبر میکنم !
دیگر مثل گذشته تلاش و کوششی نمیکنم.
گویی در باتلاقی گیر افتادهام که هرچه بیشتر تقلا میکنم، بیشتر در آن فرو میروم!
پس دست روی دست مینهم و با خیالی واهی انتطارش را میکشم
که شاید روزی برگردد،
برگردد و به این خانهی ماتم گرفته رنگی از خویش دهد!
#پارمیدا_کولیوند
#دلنوشته_ایوار
...ناسازگار؛
با هیچ جای پازل هستی اخت نمیشوم.
همیشه یک جای کارم میلنگد.
همیشه یک تفاوت اساسی مرا از دیگران متمایز میکند؛
و بیشتر به عمق باتلاق فرو میروم.
دستهای نامرئی احساسات،
گلویم را میفشارند.
آنقدر نادیدهشان گرفتم که
وقتی به خودم آمدم در حال طغیان بودند...!
#دلنوشته_ایوار...
...به دنبالش میگردم،
کجا میتوانم بیابماش؟
آنقدر از "من" غافل شدم،
که گماش کردم!
که ناراحت و غمگین ترکم کرد.
طوری آرام و بی سر و صدا گام برداشت و رفت،
که گویی هیچگاه نیامده بود!
حالا جسم پوچی برایم مانده و پاره اذهان مغشوشی،
و تیغهی غم که شریانم را هدف گرفته...!
#پارمیدا_کولیوند
#دلنوشته_ایوار
...قد علم کردهاند،
میخواهی بگریزی اما،
همچنان راهت را ادامه میدهی!
چیزی مانع گریختن میشود.
چیزی تو را محکم نگه میدارد.
نیرویی از عمق وجودت که منشأش را نمییابی؛
اما تو را پیش میراند!
این همان سوسوی نور امید است!
امید به اینکه شاید روزی،
چرخ فلک بر کامت بچرخد...!
#پارمیدا_کولیوند...
...بینظیر
در ذهن من فکری نهان!
همچون صدایی بیصدا
تنها و غمگین، در خفا
قلبم گرفته از جهان
غرق نیایش بیندا
در پشت انبوه زمان
اندر خفای این جهان
یک دل شکسته بیصدا
یک قلب لبریز از فغان!
آیندهام از جنس رعب
در فکر من رنگی ز شب
آتی برایم تیره است
در انتهایش هست عجب
#اشعار_اوهام
#پارمیدا_کولیوند
...دلهره کافیست،
برایم درد است!
خودکشی مرگ قشنگیست،
سزایم مرگ است!
بعد تو این دو سه خط شعر،
مرا تسکین است!
آن همه وصف تاسف که
مرا نفرین است!
تو به من درد بنوشاندی و مرهم دادی
نشود بعد فراقت تو دمی باز آیی؟
قلب من در قفس تن
محبوس است!
این همه رنج جهان در دل من
منحوس است!
#پارمیدا_کولیوند
#اشعار_اوهام
...عمیق پوچیام!
مثل یک کرم ابریشم به دور خود تار میتنم و آرزوی آزادی در سر میپرورانم!
دورم پر شده از کتابهای ناخوانده،
موسیقیهای گوش نداده،
نقاشیهای ناتمام و شعرهای نیمه سروده!
نه درگیرم و نه بیکار!
مثل یک نقطه مبهمام روی دفتر مشق،
ناشناس و تنها و ناموزون!
#پارمیدا_کولیوند
#دلنوشته_ایوار
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سر زا رفت!
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت...!
#ژوان
#پارمیدا_کولیوند