رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
هامان لبخند میزند و بار دیگر دستش را میگیرد:
- هیچوقت به من صدمه نمیزنه. فرصتش رو داشت، ولی اینکار رو نکرد.
لاریسا دردمند گفت:
- من خطرناکم هامان. باید برم.
هامان اخم میکند و میگوید:
- بدون من کجا بری؟ حق نداری تنهایی جایی بری.
لاریسا اشکش چکید و گفت:
- میترسم هامان.
هامان او را به طرف...
#پارت۴۳
صدای زنگی باعث شد از خواب بیدار شده و اولین صحنهای که میبینم خیابان خلوت شهر باشد؛ دستی به گردن دردناکم که به خاطر نشسته خوابیدن کنار پنجره بود، کشیدم. به سمت گوشی دست دراز کردن و صفحهی آنرا نگاه کردم، آلارم گوشی بود و خبری از پیام یا زنگی از طرف پیتر نبود. تی شرت و شلوار سیاه رنگ...