رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
پارسیس را کنار میزند و به سمت خانه آتش گرفته میدود. از پشت شعلههای برافروخته لاریسا سراسر خونی را میبیند. چشمانش گرد میشود و فریاد میزند:
- لاریسا.
لاریسا به سمتش میچرخد. چشمان سیاهش هامان را بار دیگر شوکه میکند. نه اینبار دیگر نه. دیر رسیده بود و حالا او دیگر لاریسای او نبود. باید او...
#پارت۴۱
در حال فکر کردن به حرفهایش بودم که ناگهان از روی کاپوت پایین پرید و دستانش را بهم کوبید و با ذوقی که در لحنش بود، گفت:
_پاشو، بدو که کلی کار داریم.
متعجب نگاهش کردم که او دستانش را از هم باز کرد و محق گفت:
_چیه؟ انتظار نداری که بشینیم و هی احتمال بدیم که چی شد؟ چی نشد؟ همینطوری بگذره...