رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...آستین سوخت اما فقط کمی!
از اولش هم اشتباه کرد. فقط به خاطر اینکه الیزابت موضوع سرزمین همسایه را نفهمد، درخواست رقص با آستین را قبول کرده بود!
سرش را تکان داد و به راهش ادامه داد. دیگر دلش نمیخواست به این موضوع فکر کند!
الان موضوع های مهم تر از آستین هم وجود داشتند!
#بازگشت_میرانا
#بهقلمزهرا
...نمیآید! با چشمان آبی رنگش به منظرهی روبرویش نگاه کرد. انگار امروز همه دلشان میخواست به میرانا یاد آوری کنند که او دیر یا زود قرار است از این سرزمین برود! تکهای از موهایش را پشت گوشش فرستاد. خودش هم نمیدانست چرا پادشاه او را برای رفتن به سرزمین همسایه انتخاب کرده است!
#بازگشت_میرانا...
...سریع این موقعیت تمام شود و به خانه برگردد، تند جواب داد:
-اسمم میراناست!
پسر میخواست سوال دیگری بپرسد اما با تمام شدن آهنگ، میرانا گفت:
-خب از آشنایی باهات خوشحال شدم! دیگه باید برم!
این را گفت و بدون توجه به نگاه متعجب پسر به سمت در تالار رفت و از آن جا خارج شد.
#بازگشت_میرانا
#بهقلمزهرا