رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
هامان با استرس سریع گفت:
- میخوای با من چیکار کنی؟
مرد جلو آمد و یک چرم را از کمربند چرمیاش بیرون کشید و رو به هامان گرفت و گفت:
- این رو از کجا آوردی؟
هامان به نقشه نگاه کرد و اخمهایش درهم شد:
- این مال منه.
دستش را دراز میکند تا نقشه را بگیرد، اما مرد دستش را پس میکشد و تکرار میکند:
-...
#پارت۳۴
بیشتر تعجبم از این بود که پیتر آنقدر ها هم مرا بی اهمیت ندیده و به دنبال حرفهایم تحقیق کرده؛ شاید آن لحظه یکی از شاد ترین لحظات زندگیام بود ولی حالا وقت شادی کردن نبود، چون پیتر ترسیده و آشفته بود! خیره نگاهش میکردم و او کلافه نفس عمیق کشید و دستش را میان موهایش فرو برد، که موهایش...