رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
خسته و کوفته با لباسهایی که بوی بدی میدادند، خود را گوشهای انداخت. کوچه در سیاهی فرو رفته بود و فقط صدای جیرجیرکها و هوهوی جغدها شنیده میشد. سرش را به دیوار تکیه داد. از تشنگی و گرسنگی ضعف کرده بود.
دیگر توانی برای راه رفتن برایش نمانده بود. چگونه در این شهر بزرگ لاریسا را پیدا میکرد؟
آهی...
#پارت۳۳
مدرسه تعطيل شده و به دلیل ازدهام جمعیت همهمهای برپا بود! از مدرسه که خارج شدم، متوجه صدایی که مرا مخاطب قرار داده بود، شدم، به سمت صدا که بازگشتم چهرهی پیتر را در میان ازدهام بچهها دیدم؛ دیگر آن آدم افسانهای و دوست داشتنیای که فکر میکردم نبود! او هم مانند دیگران بود فقط کمی دیر تر...