رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...عشاق ادا نشدند.
چه نازدانهها که در تب لمس دستان قدرتمند نوازندهات بی حال نشدند.
چه سقوطهایی که از سر معنا گرفتند و شدند هبوط!
هبوط دستان ماهری از جنس خنیانگری زیر ماهبـ*ـو*سههای من و تو، جـنسی از ما!
لینک اثر:
https://forum.roman98.com/threads/44173/
*هبوط خنیانگر: سقوط نوازنده...
...بی میل به جهان مینگرم که گویی الفی بودی و قد علم کردهای، در میانهی جهانم شدی.
نفس کم دارم...
برای خاموشی آتش اطرافت نفس کم دارم ولیکن، بسانِ صر صر بر سرت آوار میگردم و آرامش گونه به خاموشی شوقت میدهم.
با او باش!
تو با او و منی که از خاطراتمان، سنگ قبری ساختم.
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
در جهان صدای ملکوتیات، صدها فرشته بال گستراندن و هزارن من، از جنس لطافتهای امروزی رنگ باختم.
بلور چشمانت و چین دامن عشق، سخت هماهنگ اندیشهی افکار مفلوک شدهی خطاکارمان هستند.
پیشروی نکن! شکوه است، شکوه!
#هبوط_خنیانگر
#مهلا_باقری
...چنگ نزدی و عطر غنچههای آسمانیات را بر پیراهنش پاشیدی.
با ظاهری آوخی، اندرونی تلخ مزه به حرکات دلبرانهات خیره شدم.
رام شده بودی!
به یاد داری بر این منِ آواره چگونه چنگهایی ز جنس جدایی روانه میکردی؟
با تمامیِ نا سازگاریهایت، چشم انتظار لبخندی ز جانب تو نشستهام.
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
درخت محبتت، به رسم ادب در دل و جانم شاخ و برگ داده و آواز وصالت را دکلمه میکند.
مگر میشود ریشهی عشق، در دیدگانت رخ نمایان نکند و رویتت لهجهی دلدادگی را بهر شیفتگی و خشک شدن بحرم فریاد نزند؟!
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
...و یگانه نیت نمازهای صبحی که به سختی نشسته میخوانم تا بلکه حاجت قبولم کنی!
و آندم که قنوتم نوشیدن لعل لبانت به شوق مـستی، پیچیدن مویت دور انگشتانم به ذوق هستی باشد، تا پیشانی عرشت سجده کرده و دست از واله بودن نمیکشم.
«من، دانههای تسبیحم تصور لمس انگشتان ظریفت است»
#هبوط_خنیانگر
#مهلا_باقری
...دلمردهاش را نمیریخت و من خیس نمیشدم!
تضاد دلچسبیست که کودکیهای سیَهَم، با تو بودنهای سرخم را به آتش میکشد.
اشکهای گونهام، با باران در آمیخته میگردد و ماهیت بغض را تبسم جلوه میدهد؛ ندای آذرخش هوای معطر قلبت، همان نوازندهی خوش نواترین ساز این کهن بوم است.
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
نسل من، افسردگان شیدای امیدوارند.
این چنین که همه رنگ، کمرنگتر از لبان سرخت! همه مو صافتر از پیچش زلفت! همه رو، تارتر از چشمان نابت! همهکس، در نبودت به هیچ محیا کنند!
نسل من کورند و لمس معجزهی دستانت، جادو کند و من تب پرواز دارم!
#هبوط_خنیانگر
#مهلا_باقری
...و با پای برهنه میدوم؛ حیران نشدهام بلکه والهی درونم حکم طوفانی وهمناک را صادر کرده تا تمام شهر را به جنونی نشیط دعوت کنم.
صدای شرشر باران در مغزم، همان لالایی
کودکیهایم است که مادرم با ناله زمزمه میکرد تا خوابم ببرد، دریغ از آگاهی این سامان کوچ کرده در مغزم!
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
پاره خطهای موازی خیس، از آسمان شاخهی همخون ارغوان سرخ، با خونچکههایی از دیار تباهی و کلمات واژگون رویای دلبر هموزناند.
باران!
بیا و جور دیگر نگاهت نکنم! بیا و خیس نباش! بیا، دیگر اشک چشمانم صدایت نکنم!
#هبوط_خنیانگر
#مهلا_باقری
در یک نگاه سالها مینگرمت، در یک صدا بارها میخوانمت، در یک لبخند بارها مجنون میشوم، در یک نماز بارها میپرستمت و در یک سپید برگ، قلم بارها مینویسمت.
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
تو آن شبدر بیبوی سهبرگی که به شانس پرواز چکاوک بیبال عشق، میان رگهای خشکیدهی قلبم سخت جایت دادم و آرزو چنین است:
«بیا حرف شویم، کلمات در وصف رخت نامحدودند!»
#هبوط_خنیانگر
#مهلا_باقری
درونت را با چه رنگ مرکبی بر قلب کاغذ شرح دهم تا ریا نشود؟ چگونه از تو بگویم که حسد بر رویم چنگ حسادت نیندازد؟ ازمهربانیات بگویم یا منطق احساسیات؟ از انتقال رخ زیبا به دل آویسایت چه بنویسم بجز بزرگی خالق؟!
#هبوط_خنیانگر
#ریحانهرادفر
#ریحانه_مسنا (رادفر)
...چشمانم به برکت دیدن روی پریات روز نشدند.
چه غسلها که با پرشتابترین باران پاییزی عشاق ادا نشدند.
چه نازدانهها که در تب لمس دستان قدرتمند نوازندهات بی حال نشدند.
چه سقوطهایی که از سر معنا گرفتند و شدند هبوط!
هبوط دستان ماهری از جنس خنیانگری زیر ماه هدیههای من و تو، جـنسی از ما...