با عرض سلام و خسته نباشید
قسمتی از رمان....
- تو آبت میاد؟
شوکه بار دیگر پیام را خواند.
با صدای زنگ در از جا پرید.
تنها نیمتنه و شلوارک جذبی به تن داشت چادر رنگی را برداشت و روی سرش کشید.
در را باز کرد و با دیدن #کمال که تنها یک حوله دور کمرش بسته بود؛ جا خورد.
کمال شاکی گفت...