زیر گوش لاریسا زمزمه کرد:
- مفهومه دختر؟
لاریسا از درد سرش را آرام تکان داد. زن رهایش کرد و صاف سرجایش نشست و لبخند زد و گفت:
- خوب اسمت؟
لاریسا دستی به چانهاش کشید و لـ*ـب زد:
- لاریسا.
زن سرش را تکان و گفت:
- کاترینام و تو از امروز قراره برای من تو خیاط خونه کار کنی.
لاریسا بله آرامی گفت. جای...