رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت.3
نگاهی به پسرک جوان انداخت. به سرعت می نوشت و زیر لـ*ـب جملات او را تکرار می کرد تا چیزی از قلم نیفتد. سرش را پایین آورد و به دستانش خیره شد. پوسته ی صورتی رنگ و ملتهبی که کل دستش را پوشانده بود یک یادگاری دیگر بود. شاید هم یک هشدار که هرگز نباید او را از یاد ببرد. اوایل سعی داشت با...
#پارت.3
هرچی منتظر بودیم، ولی جوابی از غریبه ارسال نشد و به گفته آوین، سعی کردم موضوع رو فراموش کنم ولی...
***
- میتونی چشمات رو باز کنی!
چشمان عسلی رنگم رو باز کردم و به خودم که تغییرات زیادی کرده بودم، خیره شدم.
باور نمیشد امروز قراره به کسی که دوستش دارم و یک عالمه رویا توی ذهنم باهاش...
#پارت_3
دست چپمو بالا بردم و با انگشت اشارم پشت مبل رو نشون دادم و گفتم:
- اونجاست، پشت مبله رو زمین افتاده.
جاخورده سرشو کمی کج کرد تا ببینه و گفت:
- رو زمین افتاده؟
با صدای لرزونی گفتم:
- بله، میشه لطفا یکم عجله کنید
سری تکون داد و در حالی که کفشاشو در میورد برگشت طرف همکارش که پشت سرش بود،...
#تاب_رخ_او
#پارت.3
20 سال بعد
کلافه و سردرگم دنبال جزوهی ملکپور میگشتم؛ اما انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین. از سردرد داشتم جون میدادم و چارهای جز گشتن نداشتم. اگر جزوهش پیدا نمیشد حسابم با کرام الکاتبین بود.
تلفن همراهم که زنگ خورد به سختی از روی زمین بلند شدم و بدون نگاه کردن به...
#پارت.3
- نمیخواد اینجوری نگاش کنی راست میگه ولی من دیگه قرار نیست عاشق بشم به خودم قول دادم.
آرژان - قرار نیست که بخاطر اتفاق دوسال پیش دست رد به سـ*ـینه هم بزنی توهم حق داری عاشق بشی ولی عاشق یه ادم عاقل نه یه دختر خوش گذرون و طمع کار
درست میگفت همه حرفاشون یه حقیقت تلخ بود یه زخم روی قلب من بود...