رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۱۲
با دیدنش که از خونشون خارج شد، لبخندی رو لـ*ـبم نشست و بوقی زدم تا متوجهم بشه، چون همیشه با فاصله پارک میکردم که کسی نبینتش واسش بد شه. دستی تکون داد و با لبخند اومد سوار شد.
- سلام آقا آرتای بیمعرفت.
ابرویی بالا دادم و گفتم:
- سلام. کی گفته من بیمعرفتم؟!
اخمی کرد و دلخور نگاهش و ازم...
#شبیخوننیرنگ
#پارت۱۲
بیدار که شدم، متوجه حرف زدن عدهای بودم. از جا بلند شدم. آهسته از اتاق خارج شدم. همه دور هم جمع بودن:
- آقا مهدی؛ موضوع اینه تا چهلم همهی ما دورش هستیم. بعد از چهلم همه از دور و برش میریم و تنها میمونه. اون وقته که متوجه میشه چی شده! اونوقت الهه طفلک تنها توی این...
#پارت۱۲
دیگه به بن بست رسیده بودم، تحمل این همه بد بختی، به دور از ظرفیتم بود.
واقعا دیگه داشتم کم می آوردم.
یه کار درست و حسابی هم نمیتونستم گیر بیارم. این وسط کیارش هم کار نمیکرد، مخارج خودم کافی نبود، باید خرج اون رو هم میدادم.
با یادآوری رفتار اخیر کیارش، از حرص دندون قروچهای کردم و کوسن...
نور خورشید چشمانش را میزند. مجبور میشود آنها را ببندد. سکندری میخورد و روی زمین میافتد، ولی هنوز بازویش میان دست بزرگ مرد جا گرفته بود. بازویش را میکشد و او را مجبور به ایستادن میکند. زانویش میسوزد. حتما روی سنگ ریزهها خراش برداشته بود. بلاخره چشمانش به نور عادت میکند.
با جمعیتی از...
#پارت۱۲
پیتر پوشهای که در دست داشت روی میز گذاشت و روی صندلیاش نشست.
پیتر: خیلی خب استر آدلر و جرارد بل، میخوام که سریع و بدون حاشیه توضیح بدین دعوا اونم تو کوچهی پشت کلیسا چه دلیلی داشته، اونم دقیقا وقتی که مردم واسه دعا تو کلیسا جمع بودن، میخواستین بی نظمی و اختلال تو مراسم کلیسا ایجاد...