رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#دلهای_شکسته
#پارت_11
با جعبهی کادو شدهای که پدر مقابلم گذاشت، به خودم آمدم.
پدر با لبخند گفت:
- خب، حالا نوبت عیدی منه! زود بازش کن ببینم خوشت میاد!
با تعجب به جعبهی کادو خیره شدم. آخه هر سال پدر به من اسکناسهای نو عیدی میداد؛ اما حالا...
دیگر بیشتر از آن معطل نکردم و کادو را باز کردم...
#دلهای_شکسته
#پارت_9
پزشکی، درست است. امیرحسین به من گفته بود که هیچ تفاهمی با من ندارد.
اگر من بتوانم خوب درس بخوانم و رشتهی خوبی مثل پزشکی قبول شوم، میفهمد که آنچنان بیتفاهم هم نیستیم. آنوقت حتما پشیمان میشود و دوباره به من پیشنهاد ازدواج میدهد، حتما هم همینطور خواهد شد.
امیر حسین...
#دلهای_شکسته
#پارت_7
یک هفتهایی بود امیرحسین رفته بود که زنعموم به بسـ*ـتر بیماری افتاد، از طرفی هم پدرم با خانوادهی عموم قهر کرده بود.
این جریانات بر زندگی فاطمه و زهره هم تاثیر گذاشت؛ ولی در نهایت با وساطت پدربزرگم، همه چی ختم به خیر شد.
پدرم به خاطر زندگی دخترانش با خانوادهی عمو آشتی کرد و...
#دلهای_شکسته
#پارت_3
- ما یه خوانوادهی مذهبی هستیم.
پدرم حاج مرتضی یه فرد سنتی و سخت گیره، درست شبیه عموم حاج رضا.
خانوادهی عموم درست برعکس ما، سه پسر دارن و در همسایگی دیوار به دیوار ما به سر میبرند. عموم چون دختری نداشت، من و خواهرام رو مثل دختر نداشتهاش، دوست داره و همینطور پدرم، پسر...
#دلهای_شکسته
#پارت_2
- سلام.
- حالت چطوره؟
- خوبم.
با کمی مکث ادامه دادم :
- یعنی آقای دکتر، اینقدر خوب که احتیاجی به روانشناس نداشته باشم.
واقعا نمیدونم چه رفتاری کردم که خانوادهم فکر کردن ممکنه دیوانه بشم؛ یا دست به خودکشی بزنم.
- هانیه خانم، اول اینکه کسی نگفته تو داری دیوانه میشی یا...
#دلهای_شکسته
#پارت_1
شیشهی اتومبیل را پایین کشیدم و با بیتفاوتی به مردمی که برای عید خرید میکردند، نگاه کردم.
پسر بچهی کوچکی که از بابت افتادن آبمیوهاش،گریه میکرد، انگار تمام غم و غصهاش در این دنیا فقط آبمیوهای بود که دیگر وجود نداشت.
کاش بر میگشتم به دوران خوش کودکی، به دورانی که...