رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
زن او را در اتاقک انداخت. لاریسا نگاهش اطراف چرخید. مستطیلهای کوچک نزدیک در سقف حکم هواکش را ایفا میکردند. یک چاله بزرگ که به وسیله یک آبراهه از آب پر شده بود و از یک آبراهه دیگر بیرون میرفت. دور تا دور چاله به وسیله پارچههای حریر سفید پوشانده شده بود. زن با لحن خشنی گفت:
- حموم که بلدی؟...
#پارت۲۸
کمی گیج مرا نگاه کرد و بعد انگار چیزی را متوجه شده باشد، خندهی مسخرهای کرد:
_اوه خواهش میکنم استر، فکر میکردم تو این شهر تنها کسی که از خرافات دوره و عاقلانه حرف میزنه تویی، ولی مثل اینکه اشتباه فکر میکردم؛ تو خودت دنبال اینی که واست شایعه بسازن، نه، در واقع خودت این شایعاتو...
***
رضا روبهروم روی شش صندلی اداری و میزی که وسطشون قرار داشت، نشسته بود و منتظر بهم چشم دوخته بود و من پشت میزم نشسته بودم و توی ذهنم دنبال کلمات میگشتم و سعی میکردم با کنار هم قرار دادنشون جملات رو بسازم.
- نمیخوای حرفی بزنی، برم!
- راز...
دو دل بودم، برای گفتنش ولی باید میگفتم تا خود...