خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت_۹

  1. pishi

    در حال تایپ رمان دل‌کاو | pishi کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۹ ده روز از زمانی که به امیر گفتم آرتینو تعقیب کنه می‌گذره و من منتظر نتیجه کار امیرم. دیروز از کیش برگشتم و نشد زودتر ازش بپرسم و بخاطر همین قرار شد امروز بیاد دیدنم و بهم بگه اوضاع چطوریه ولی هنوز ازش خبری نشده. بی‌طاقت نگاهی به اپل واچم کردم و از این همه آن تایم نبودن پوفی کشیدم. خواستم...
  2. فاطمه بختیاری

    رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

    نگاهم افتاد به کسی که جلوی ماشین بود. ناخودآگاه ابروهام بالا رفتن و با تعجب زل زدم بهش. این، این‌جا چیکار می‌کرد؟ یهو اخمام توی هم رفتن. خودش بود. با همون تیپ و قیافه همیشگیش. هنوزم مثل قدیم جذاب بود. خدا می‌دونست با دیدنش چه خاطراتی برام تداعی شد‌. زیر لـ*ـب زمزمه کردم: - شاهین! هنوز به خودم...
  3. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت_۹ به قلم الناز خسته! تاوان با دیدن تارخ که به طرفشان می‌آمد آرام سمت تبسم لـ*ـب زد. - خودت رو جمع کن! تبسم خنده‌ای کرد و چیزی نگفت. تارخ لبخند نامحسوسی به تاوان زد. مثل همیشه شیک! پیراهن سفید و رویش جلیقه آبی نفتی رنگ و کت و شلوار ستی به تن کرده بود. موهای قهوه‌ای رنگش را بالا...
  4. آنیا عرفانی

    در حال تایپ رمان نیکتوفیلیا | آنیا عرفانی کاربر رمان ۹۸

    #پارت_۹ ارشام تا اومد بگه گلتون کم بود. آسا با ته مونده هایی از دلخوری سیگارش رو خاموش کرد و گفت: -پیرمون کم بود؛ که اومد. ارشام با بداخلاقی گفت: -چته تو؟ هی تیکه میندازی از اول صبحی!؟ آرین اشاره ای بهش کرد؛ تا کاری به کار اسا نداشته باشه. آسا با بی حوصلگی شروع به صحبت کردن کرد. -از یکشنبه...
  5. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    #پارت_۹ بر روی صورتش فوت می‌کند که تار مویی که بر روی پیشانی‌اش افتاده بود، جا به جا می‌شود. در چشمانی که بخاطر گریه قرمز شده‌ بود و حاله‌ای از سیاهی اطرافشان را در بر گرفته بود، خیره می‌شود و محکم ولی زمزمه‌وار می‌گوید: - من ارباب الیاد هستم، صاحب این مال و منال؛ فقط کافیه دست تکون بدم که بلایی...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا