رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۹
ده روز از زمانی که به امیر گفتم آرتینو تعقیب کنه میگذره و من منتظر نتیجه کار امیرم. دیروز از کیش برگشتم و نشد زودتر ازش بپرسم و بخاطر همین قرار شد امروز بیاد دیدنم و بهم بگه اوضاع چطوریه ولی هنوز ازش خبری نشده.
بیطاقت نگاهی به اپل واچم کردم و از این همه آن تایم نبودن پوفی کشیدم. خواستم...
نگاهم افتاد به کسی که جلوی ماشین بود.
ناخودآگاه ابروهام بالا رفتن و با تعجب زل زدم بهش.
این، اینجا چیکار میکرد؟ یهو اخمام توی هم رفتن.
خودش بود.
با همون تیپ و قیافه همیشگیش.
هنوزم مثل قدیم جذاب بود. خدا میدونست با دیدنش چه خاطراتی برام تداعی شد.
زیر لـ*ـب زمزمه کردم:
- شاهین!
هنوز به خودم...
#سماع_کبود
#پارت_۹
به قلم الناز خسته!
تاوان با دیدن تارخ که به طرفشان میآمد آرام سمت تبسم لـ*ـب زد.
- خودت رو جمع کن!
تبسم خندهای کرد و چیزی نگفت.
تارخ لبخند نامحسوسی به تاوان زد. مثل همیشه شیک!
پیراهن سفید و رویش جلیقه آبی نفتی رنگ و کت و شلوار ستی به تن کرده بود. موهای قهوهای رنگش را بالا...
#پارت_۹
ارشام تا اومد بگه گلتون کم بود. آسا با ته مونده هایی از دلخوری سیگارش رو خاموش کرد و
گفت:
-پیرمون کم بود؛ که اومد.
ارشام با بداخلاقی گفت:
-چته تو؟ هی تیکه میندازی از اول صبحی!؟
آرین اشاره ای بهش کرد؛ تا کاری به کار اسا نداشته باشه.
آسا با بی حوصلگی شروع به صحبت کردن کرد.
-از یکشنبه...
#پارت_۹
بر روی صورتش فوت میکند که تار مویی که بر روی پیشانیاش افتاده بود، جا به جا میشود.
در چشمانی که بخاطر گریه قرمز شده بود و حالهای از سیاهی اطرافشان را در بر گرفته بود، خیره میشود و محکم ولی زمزمهوار میگوید:
- من ارباب الیاد هستم، صاحب این مال و منال؛ فقط کافیه دست تکون بدم که بلایی...