رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم:
- من و شاهین یه مدتی هست که رابطمون رو تموم کردیم.
فرهاد بخاطر شوک زیادی که بهش وارد شد ماشین رو نگه داشت و برگشت عقب و نگام کرد. انگار میخواست بفهمه راست میگم یا نه! اما من سرم پایین بود و با انگشتام بازی میکردم.
ادامه دادم:
- نمیخواستیم کسی بدونه... یعنی،...
دستم رو رو دستگیرهی طلایی رنگ درب اتاق گذاشتم و بازش کردم، سردی آهن حس خوبی رو به دستهام منتقل کرده بود.
همینطور که تو راهرو قدم برمیداشتم که صدای مامان توجهم رو به خودش جلب کرد:
- نمیدونم چیکار کنیم؛ نمیدونم!
کمی بیشتر به در قهوهای نزدیک شدم:
- میتونیم اثبات کنیم که شوهر سابقت مال...
#پارت_۲
و با غزل تماس گرفت. صدای جدی غزل تو گوش ملک، پیچید.
- بله؟
ملک نیمچه لبخندی رو لـ*ـبش اومد. مروارید به خودش رفته بود؛ اما غزل به محمود، غد و جدی و البته خِبره!
- دقیقا شش ساعت و بیست و سه دقیقه دیگ مسابقه ات شروع میشه. چیکار داری می کنی؟
چیزی که همیشه غزل و سمت ملک جذب می کرد، همه دقتش...
پارت سوم
دلم نیومد ولش کنم و برم. باید حداقل میدیدم زنده اس یا نه؟
بهش نمیخورد ایرانی باشه. یعنی مطمئن بودم ایرانی نیست.
لباس ارتش ما سبز کمرنگ بود ولی اون لباسش سبز پررنگ تو مایههای لجنی بود.
رفتم جلو و دو انگشت اشاره و وسطیام رو روی نبض دستش گذاشتم تا چکش کنم.
وقتی زدن نبضش رو زیر...
صبح با صدا زدنهای مُکَرَر محیا بیدار شدم
انگار امروز آتش بس هست
همهجا خلوت و سوت و کوره
اینجوری کار ما هم کمتره. میتونم یهکم استراحت کنم
نزدیک ظهر بود و خورشید میتابید. داشتم میرفتم داخل چادر تا یهکم دراز بکشم.
وسط راه صدای تیراندازی شنیدم
نچ انگار حدسم اشتباه بوده و آتش بسی درکار نبوده...
#پارت_۲
نجمه، پشت سر خانم که بیخیال قدم میزند، حرکت میکند. نمیداند چگونه آشوب دلش را مهار کند و مثل خانم و دخترش، آرام قدم بزند.
صدای خانمی که پزشکی را به قسمتی احضار میکند و فضای کمی سرد بیمارستان، تن او را میلرزاند.
برای خدمتکاری که اولین بار به بیمارستان آمده، دیدن گریه و غش مردم رعب...