رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت31
لاریسا گلهایی را میدید که ساقههایشان درهم شکسته و سر خم کرده بودند. گلهایی که له شده بودند و این نشان از یک درگیری میداد. لاریسا در وسط آن منطقهی پر از گل ایستاد. همان دشت دایرهای شکل وسیعی که در وسط درختان جنگل قرار گرفته و فقط گلهای بنفشرنگ درونشان قرار داشت.
نفس عمیقی کشید و...
هواپیما را یک دور چرخاندم و صدای خندهام در سالن پیچید. با تصوری کودکانه، خود را سوار آن هواپیمای قرمز رنگ میپنداشتم و در دل آسمان، پروازکنان خود را به ستارههای نورانی میرساندم و چندین ستاره را از درخت پربار آسمان میچیدم.
خندهکنان به سمت آشپزخانه رفته و کنار مادرم که در حال شستن ظرفها بود،...
#پارت32
نگاهم را به سمتاش سوق دادم که به روبهرو خیره شده بود. مژگان برگشتهاش چشمان روشنش را قاب گرفته بود. شاید یکی از علت و معلولهایی که او را برایم خاص میکرد رنگ چشمانش بود که خود را به آنها مدیون میدانستم. دستم را جلو بردم و روی شانهاش گذاشتم و آرام صدایش زدم:
- ترانه؟
پلکهایش را...
#پارت31
دکتر دستی به روپوش سفید رنگاش کشید و در پاسخ به علیرضا گفت:
- یعنی اینکه بیمار شما، خانم ترانه تمجید با بیماری قلبی دست و پنجه نرم میکنند. بیماری ایشون هم ماله امروز و دیروز نیست.
کمی مکث کرد و ادامه داد:
- خانم تمجید در چند سال اخیر تصادف نکردن جوری که به قفسه سـ*ـینهاشون ضربهای وارد...