رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
بلند و با صلابت گفت:
- درود بر پادشاه آلبوس.
پادشاه سرش را با غرور تکان میدهد و دستانش را بر روی دستههای تـ*ـخت میگذارد. موهای سفیدش تا زیر گردنش میرسید و لباس طلاییاش کاملا مناسب یک پادشاه مقتدر بود. تاجی بزرگ و طلایی با سنگهایی قرمز رنگ، بر روی سرش سنگینی میکرد.
سرباز با سری افتاده،...
#پارت۲۴
اشک در چشمانم خشک شد و خالی شدن محتوای درون استخوانهایم را احساس میکردم. از چشمانش نمیتوانستم چیزی را درک کنم، نگاهش دیگر شیطانی نبود بلکه نگاهی توام با نفرت، ناآگاهی، گنگی، خشم، تعجب و شاید کمی ترس بود. ترس؟ مگر ترس برای او معنی داشت؟!
با صدای خفهای غرش کرد و دو قدم آرام به سمتم...
***
روبهروی اتاق بازجویی نشسته بودم و به رضا و پیرمرد نگاه میکردم؛ اتاق طوری بود که من میتونستم اونها رو ببینم اما اون طرف آینه بود. یه اتاق سه در چهار با سیستم شنود و فیلمبرداری...
حتی تصورش رو هم نمیکردم یه روز شاهد بازجویی قاتل عشقم باشم، ولی تقدیر و روزگار باهم دست به یکی کرده بودن تا...