رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت29
اسب همچون باد از بین درختان رد میشد و موهای سوارکارش نیز همانند یالهای قهوهای خود، در هوا میرقصید. با دیدن فانوسهای ده، افسار را محکم کشید و اسب را مجبور به ایستادن کرد. آرام وارد ده شدد. صدای هیچی از کلبهها شنیده نمیشد. همه جا در سکوت فرو رفته بود.
اسب به آرامی در راه گِلی عبور...
لبخند میزند و میگوید:
- خیلیا به خاطر مشکلاتشون به سمتم میان و خوب...
یک قدم جلو آمده و ادامه میدهد:
- همشون هم جواب گرفتند.
متعجب و گیج شده میگویم:
- روانشناسی؟
یک ابرویش بالا میرود و میخندد. به بازویم میکوبد و میگوید:
- نه از اون لحاظ؛ ولی خوب، دارویی دارم که دوای هر دردیه پسر.
متعجب...
#پارت29
آتوسا با حرص غرید:
- ترانه آروم باش! دو دقیقه نیست که به هوش اومدی، میخوای یه کاری دستمون بدی؟ هان؟!
بیتوجه به عصبانیتش نالیدم:
- آتوسا، باید برم خونه مامان نگران میشه.
چشمانش را با حرص بست و آرام گفت:
- باشه، خودم میرسونمت.
نگاهم با چشمان عسلی رنگ قاب گرفته شده در سایه زیتونی رها...