رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت25
از همان فاصلهی چهار متری نیز به راحتی میتوانست تشخیص دهد او کیست.
خواست بیتوجه به راهش ادامه دهد که مرد بیحواس پایش در گِل فرو رفت. لیز خورد و محکم به زمین اصابت کرد. نیمی از تنش را کثیفی فرا گرفت. او، اما در حال خود نبوده و اصلا نمیفهمید چه اتفاقی افتاده؛ پس الکی شروع به خندیدن...
نگاهم میکند و میگوید:
- وحشتزده بودی و مداوم نگاهت دور و بر اتاق میچرخید؛ انگار منتظر بودی که یکی از اون لولوخرخرهها به سمتت بیان و تو رو ببرن.
نگاهم را به کانتر داده بودم و ناخنهایم را در گوشت کف دستم فرو کرده بودم. نمیدانستم چه قصدی از تعریف این خاطرات دارد؟ میخواست آزارم دهد؟ خوب همین...
#پارت25
سموئل:
داشتیم توی جنگل می گشتیم.
روی زمین برفی ایستاد و کش و قوسی به خودش داد.
هر دو خسته بودیم کل شب رو نخوابیده بودیم .
قصدمون موندن توی اون کلبه بود اما با در نظر گرفتن اون نیرو های شیطانی جرئت این رو نداشتیم.
لباس ها رو که از کلبه برداشته بودیم دور خودش پیچید و به درخت خشکیده ای که...
#پارت25
پسره سرش را بالا آورد و با لبخند به آتوسا نگاه کرد.
- بهبه دختر خاله عزیز چه عجب ما شما رو زیارت کردیم.
آروین دستی به پشت سرش کشید و گفت:
- چه خبر از اون داداش مشنگت؟ تنها اومدی؟
-خوبه، نه با دوستام اومدم فکر کنم یکیشون رو بشناسی اگه یادت باشه سهچهار سال پیش باهاش اومدیم شمال خونه...