خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت17

  1. -FãTéMęH-

    در حال تایپ رمان آرشتات (جلد دوم مانوی) | -FãTéMęH- نویسنده انجمن رمان ۹۸

    #پارت17 مه کم‌کم شکافت و حالا واران نیز می‌توانست مقابلش را ببیند. آغل حالا کاملاً دیده می‌شد. گل‌های ریز پیچک‌های سبز کم‌کم در حال شکوفایی بودند و زیبایی خاصی به صحنه‌ی تکراری مقابل می‌دادند. با صدای فردی از پایین درخت نگاه هر دویشان به سمت پایین تغییر مسیر داد: - تونستین دزد رو بگیرین؟ با...
  2. -FãTéMęH-

    بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    مادرم را می‌بینم که پا روی پله‌برقی گذاشته و بدون توجه به منی که خیلی از او دور شده بودم، به سمت پایین می‌رفت. کم کم هق هقم بلند می‌شود و مظلومانه صدایش می‌زنم: - مامان. چندین نفر در نزدیکی به سمتم چرخیدند و من با ترس نگاهم را از آن غریبه‌ها گرفته و قدم‌هایم را تندتر برداشتم. کنار پله‌برقی...
  3. Ashly

    در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت17 سلنا: من کجا بودم؟ یعنی نجات پیدا کرده بودم؟ توی قصری عجیب درست مثل اونی که قبلاً دیدم بودم. چقدر اینجا سیاه بود ابر ها داشتن به سرعت دور هم می چرخیدن و بالای قصر در آسمان مثل خرس ها غرش می کردن! انگار خیلی وقت پیش اینجا بودم اما نمی دونم یه احساس تاریک توی وجودم بهم میگه تو قبلا خیلی...
  4. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت17 -پنجاه‌ میلیون. اگه ببری بیشتر از همه واسه خودت نفع داره؛ پس تلاشتو دو برابر کن. بی‌حوصله سری تکان می‌دهم . رها با لحن شیطونی می‌گه: عسل این رفیق مهران زوم کرده روت ها! آب دهنم رو قورت می‌دم و آروم نگاهی بهشون می‌ندازم. سینا نگاهم می‌کند و به سامان چیزی می‌گوید. سعی...
  5. ~ریحانه رادفر~

    ✺اختصاصی رمان تروما‌ی‌تلخ (جلد اول) | ~ریحانه رادفر~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت17 با بچه‌ها توی حیاط وایستاده بودیم، که نفس، سارا و آهار از توی سلف بیرون اومدند. آتوسا صداشون زد اون‌ها هم اومدند سمت‌ما! آتوسا نتوانست تحمل کنه و مثل کاراگاه‌ها از آهار پرسید: - کجا بودید؟ چرا سر کلاس نیومدید؟ نفس خنده‌ای کرد و گفت: - چون حوصله نداشتیم. سارا ضربه‌ای به بازوی من زد و...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا