رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...نفسهایم رو به پایان است..
گریه نکن دلبرم! دارم ازاین قفس ازاد میشوم..!
حس و حال پرندهای را دارم، که طعم ازادی را تازه میچشد..
تاریکی؛ مرا در خود فرو میبرد..!
چشمهایم؛ آرام ارام بسته میشوند..!
صداها؛ گنگ میشوند..!
نمیدانم چه حسی داشته باشم..
خوشحال از آزادی، یا غمگین از ندیدنت...
...دستهایم دیگر کشش زنجیرها را ندارد..!
در این زندان، روزبهروز ویرانتر میشوم..!
تنهایی؛ مانند ویروسی کشنده، جانم را دربر گرفته است..!
#اعماق_دل
***
دلم تنگ است..
تنگ، خندههای غریبانم..
تنگ، قهقهههای سرخوشانم..
تنگ، خوشحالیهای بی دلیلم..
تنگ، اشکهای از سر شوقم..
و این دلتنگی؛ روز و شب...
...به راستی گنـ*ـاه من چه بود؟!
در اوج جوانی، محکوم شدهام به سکوت..
دیگر جانی برای ادامه دادن ندارم..
***
قلبم میتپد..!
چشمهایم میبیند..!
گوشهایم میشنود..!
لبخند میزنم..!
اما دیگر روحی نمانده..!
روحم را چنگ زدند..
جلوی چشمانم، آنرا نابود کردند..!
این دخترک بیروح؛ عجیب خسته است..!
#اعماق_دل
همگان، در خود غرقیم..
غرق، در افکار..
غرق، در سکوت..
***
قایق نجات بودم..
پاروهایم را شکستید..!
مرا، به صخره کوبیدید و هلاک کردید..!
بالها پرواز را برایتان فراهم ساختم..
بال پرواز مرا کندید..!
مرا، محکوم کردهاید، به زندانی در اعماق قلبم..!
#اعماق_دل
پایان، نزدیک است..
پایان دردها..
پایان غمها..
پایان اشکها..
و پایان من!
***
دلبرم..
نقطه پایانی من را بگذار..!
خستهام..
سخنی برای گفتن نمانده..
دیدنی هارا دیدی، شنیدی هارا شنیدی!
داستان مرا، پایان ده..
دیگر، منی نمانده..!
#اعماق_دل
دیگر ته خطم!
نقطه پایانی من، نزدیک است..!
***
نقطه ها، اغاز دیگری برای جمله بعد هستند..
جملهای از نو..
نقطهها، پایانی برای یک زندگی است..
و آغازی برای یک زندگی دیگر..!
هرچند هم کوچک باشی، فراموش مکن..!
نقطه، حرف اخر را میزند!
#اعماق_دل
گر، خود را از من دور کنی..
گر، فراموشم کنی..
گر، سنگهایی در راهم قرار دادی..
فراموش مکن!
من، به وسعت اقیانوس هستم!
سنگها، مرا از پای در نمیآورند!
در من، اقیانوسی آرام نهفته است..
اقیانوسم را، مواج نکن!
غرق میشوی..!
#اعماق_دل
بس است دیگر!
اگر تو فراموشم کردهای، من هم میتوانم!
دیگر ساده نمیمانم..!
دیگر نمیشکنم...!
***
سپاسگزارم دلبرم..
به من یاد دادی..
بیخود، دل ندهم..!
بیخود، ساکت نمانم..!
بیخود، ساده نباشم..!
سپاسگزارم..
#اعماق_دل
میدانی دلبرم...
قلب انسان میلیاردها میارزد..
و من انرا مفتی تقدیمت کردم..!
و تو چه آسان انرا له کردی..!
***
حرف دل است دیگر..
بیهدف، میتپد..
بیهدف، میگیرد..
بیهدف، تنگ میشود..
بی تو، حتی نفسهایم بیهدف شدند..!
#اعماق_دل
تصمیم را گرفتهام..
عوض میشوم!
هرچند، حضورت کماکان در جایجای قلبم وجود دارد..!
هرچند، فراموشی سخت است..!
هرچند، خاطرت در همهجا همراه من هستند..!
اما با تمام هرچندها...
عوض میشوم!
قول خواهم داد!
#اعماق_دل
میدانی دلبرم...
درد سختی است، کسی تو را باور نداشته باشد.
درد سختی است، کسی پشتت نباشد.
درد سختی است، زندگی رویش را از تو برگرداند.
و این دردها کماکان همراه من است....
حداقل تو بیا دستم را بگیر و مرا از این باتلاق زندگی نجات ده....!
#اعماق_دل
...***
دلبر جان... تو میدانی چرا مرا دیوانه خطاب میکنند؟!
آنها میگویند تو رفتهای! اما من خندهام میگیرد، اگر تو رفتهای پس چطور در کنارم حضور داری؟ چطور دستانم را میگیری و مرا با خود میبری؟
قطره اشکی از گونهام میلغزد و باز هم یادم میاید همه رویا بود!
رویایی به شیرینی عطر پیرهنت!
#اعماق_دل
...دل من حرفها زیادی برای گفتن داشت ، اما میترسید!
میترسید از چشمان سیاه رنگت، اشکی فرو بریزد!
میترسید در سیاهی چشمانت، رنگ پشیمانی ماندگار شود!
و تو چه ساده مرا فراموش کردهای!
حرف دل است دیگر؛ زبان آدمیزاد را نمیفهمد ....
و اکنون که دیگر ، تو نیستی من ماندهام و این دل بیپناهم...:)...
...و تو ، چه ساده من را به جرم سادگی محکوم کردی؛ ندیدی و نشنیدی چه بر سر روزگار این دخترک میاید و کاش این دخترک انقدر ساده نمیباخت.
***
دلبر جان...
کاش چشمانم کور و گوشهایم کر بود؛ تا نمیدید و نمیشنید!
نمیدید که تو چه ساده او را فروختی...
نمیشنید که همه حقیقت محض است...
کاش....!
#اعماق_دل
...و یاداوری خاطرات زجراور....
کارم شده قرص خوابها پیدرپی، که شاید اندک ارامشی مهمان خوابهایم شود؛ ولی دریغ از هیچگونه ارامشی!
***
دستانم را بر روی قلبم میگذارم و زمزمه میکنم:
چه بر سرت امده است؟! ضربانت چرا انقدر کند شده ؟!
بخاطر خودت یک بار دیگر تپش پیدا کن ، تو را به خودم قسم!
#اعماق_دل
...تنها عضلهای است، که برای ادامه حیات زور میزند!
دردها بررویش انباشته شده، و مهر سکوت بر لبانش زده شده!
***
ساعت ها در فکر فرو میروم و با خود میگویم:
چه شد که چنین بر سرم امده است؟!
مگر کجا راه را اشتباه رفته بودم؟!
بر سر لبان خندانم چه آمده؟!
در ذهن خود فریاد میزنم:
من کجا هستم؟!
#اعماق_دل
* به نام همتا او *
نام دلنوشته : اعماق دل
نویسنده: Armîtå_M
مقدمه: در اعماق دلم، کیلومترها دورتر از تو؛ دخترکی افسرده سر بر روی زانوها خود میگذارد و به زندان کوچک خود خیره میشود.
#اعماق_دل