رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت72
بغضم را عقب میرانم و خود را بـ*ـغل میزنم. هیچ کدام نظر من را نمیپرسیدند و برای آینده من تصمیم میگرفتند. یکی میخواست درس بخوانم و یکی میخواست هر چه زودتر از دست من خلاص شود. چشمانم را برهم گذاشته و گوشهایم را به روی صحبتهایشان میبندم.
بلاخره به خانه رسیده و من بدون هیچ حرفی پیاده...
به هامان نگاه میکند و با بغض میگوید:
- دستام پر از خون بود، خون کسایی که کشتم.
این حقیقت که همهی آن کارها را خودش انجام داده نه موجودی در وجودش، داشت او را از پا در میآورد. دیگر تحمل این همه فشار را نداشت.
هامان دستش را در دست میگیرد و همان موقع اورسولا میگوید:
- باید قدرتت رو باور کنی...