رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_53
دستهای او را روی شانهاش حس کرد و لبخند گرمش هم برعکس چشمانش هنوز بلد بود معنای زندگی را ....
- زندگی...پر..از نر..سیدنهاییه که باعث شده قلبهایی که پر از عشق بودن تبدیل بشن به یه ماهیچه که اینبار با یک عشق تیکه پاره شده بتپن برای کسی که یه روزی حاضر بودن...جونشونو براش...بدن
دفترِ...
پریا
با هول و گریه به سمت گوشی ارشام میرم تا شماره امیر رو بگیرم اما با صفحه قفل ارشام مواجه میشم.
به سمت ارشام برمیگردم که میبینم چشمهاش بستس با ترس جلو میرم و صداش میکنم.
-ارشام؟ ارشام؟!
"وای خدایا چرا جواب نمیده؟ نکنه مرده؟"
"حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟"
"وجی:خاک رس"
"الان وقت شوخیه بنظرت؟"...
#پارت_53
#رویای_قاصدک
-سلام احمد آقا بی زحمت ماشینو بیار تو
احمد آقا- سلام خانوم... به چشم... الساعه
به سرعت خود را به محوطه میرسانم. داخل اتاق رختکن میشوم و کلاه و چکمه و شلوار را به تن میکنم و باقی را داخل کمد قرار میدهم. علی افسار توسن را به دست گرفته به سمتم می آید.
علی- سلام خانوم پارسا...