رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_45
نفس عمیقی کشید و به نورِ خوشید که مستقیم در چشمهایش نفوذ کرده بود نگاه کرد.
همه چیز از همین الان تغییر کرده بود...حتی تابش خورشید!
سوار ماشین شد و آهنگ شادی را پلی کرد.
مانند دیوانهها با اهنگ میخواند و سرش را تکان میداد...
اما یک آن انگار کسی یک تو دهنی محکم زد به خوشیهای الکیاش...
پریا
ارشام با حرص هولم میده که سرم به دیوار میخوره.
با حس درد وحشتناکی که تو سرم میپیچه، روی زمین میشینم و سرم رو بین دستهام میگیرم.
-ماکان میخوام ارایشت کنم، وایستا!
-ولم کن دیوونه، به بابات میگما.
-ماکان وایستا دیگه، یه کوچولو! ببین رژ قرمز زدم چقد خوشگل شدی.
با سردرد بدی چشمهام رو باز...
#پارت_45
#رویای_قاصدک
خاله لیلا- عه قرار بود باهم بیان که
-نمی دونم بدین ببرم براشون
چایی را به دستم می دهد و برایش میبرم. در حال احوالپرسی با باباست.
-بفرمایید
ارسلان -ای بابا چایی بخوریم یا خجالت؟ شما چرا با این حالت؟
لبخندی به شیطنت هایش میزنم و روی مبل کناری اش می نشینم.
سرم را گرم ناخن...