رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_42
گوشیاش زنگ میخورد و او حتی توان نداشت تا انگشتانش را تکان دهد و آن آیکون سبز رنگ را فشار دهد.
اکنون از همه چیز و همه کس نفرت داشت...حتی از خودش و حتی از پدری که قهرمان زندگیاش بود.
انگار بعد از چندین سال مغزش تازه یادش افتاده بود گلایه کند از پدری که به قولش عمل نکرد و او را در این...
پریا
اول تعجب کرد و چون منو جدی نگرفت نیشخند زد.
"الاغ، خر، شتر بی سر!؟ حالتو جا میارم."
"وجدان همیشه در صحنه: این آخری چی بود گفتی؟!"
"به تو چه؟ برو گمشو اعصاب ندارما."
"وجدان: شتر بی سر!؟ پسر به این گلی! کجاش شبیه شتر؟ اونم از نوع بی سرش!"
"میری یا جفت پا بیام توی حلقت؟"
"وجدان: من برم تا...
#پارت_42
#رویای_قاصدک
خانواده حمید را راهی کردیم و نشمین هم به همراه حمید رفت و گفت که حالا که تصمیم گرفتم به او فرصت دیگری بدهم بهتر است به خانه خودمان برویم. خود را رو مبل پرت می کنیم و در سکوت به هم نگاه می کنیم. روز سختی را پشت سر گذاشته ایم که تا مدت ها فراموش نخواهد شد. به آرتا نگاه...