رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
جفتمون سر میز نشستیم.
کسری هم از اون دور اومد و کنار کیان نشست.
میز خیلی بزرگی بود؛ نزدیک بیست نفر پشت میز نشسته بودیم. روبهروم چندتا زوج دیگه بودن که همه توی حلق همدیگه بودن، اَه اَه جمع کنید بابا چندشا!
جلوی جمع آخه؟
مهتاب با لباس خدمتکار اومد و برای همه توی سوپخوریهای کوچیک سوپ ریخت و...
#آیناز
#پارت_۳۹
دیگه دوست نداشتم ادامه بدم. دو دستم رو بالا بردم و با نفس عمیقی بلند شدم.
- باشه پس تا بعد.
اینو گفتم و آروم به خونه و اتاقم برگشتم.
زندگیمون شده میدون بازی به جایی رسیدیم که تصمیماتمون رو از سر لج و لجبازی و اینکه طرف کی باشیم میگیریم. یه بازی دو سر باخت! یه هر دومون تو...
#پارت_۳۹
باد ملایمی میوزد و شال نازک همیشه مشکی پیرزن و موهای قهوهای و سفیدش، همراهش میرقصد؛ لبخندی میزند و سرش را کمی بالا میگیرد.
دیگر گریه نمیکرد و حالا از نیمرخ خال کمی گوشتی زیر چشمش بیشتر معلوم بود!
به طرف الیاد حرکت میکند و دامن مشکی رنگ پرچینش را میگیرد؛ همیشه برای مردم سوال بود...