رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
خدمتکار نگاه من کرد و توضیح داد:
- اینجا اتاق شما و همسرتونه؛ اتاق برادرتونم اتاق کناری شماست.
اشاره کرد به پنجرهای که اونطرف کمدها بود:
- این پنجره هم، پنجرهی مشترک اتاق شما و برادرتونه، اگه کاری داشتین خبرم کنید. با اجازه.
خدمتکار بیرون رفت و منم با عصبانیت دستم رو از تو دست کیان بیرون...
#مبینا
#پارت_۳۶
نگاهی شکاک به چهرهام نداخت، دستی به ته ریشش کشید و با صدای آرامی گفت:
- همه چیز ممکنه!
تنها نگاهش کردم و حرفی نزدم. به قدری بیحوصله بودم که حرف زدن برام دشوار بود!
به خودم اومدم نگاهم رو از چهرهش گرفتم؛ بعد از کمی صحبت دربارهی پرونده و خوردن یه چای دفترم رو ترک کرد! فقط خدا...
#پارت_۳۶
خیره دستمال سفید رنگ میشود؛ آن هم یادگاری با ارزشی از طرف یک مادر بود.
انگشت کشیدهاش را بر روی آهوی کوچکی که ماهرانه گلدوزی شده بود میکشد؛ دوست ندارد آن را با اشکهایش کثیف کند.
دستمال کمی بزرگ بود و اطرافش گلدوزی طلایی بود.
دستی به موهای فرش میکشد و روزهایی را به یاد میآورد که سرش...