رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
نون رو گذاشتم تو سبدِ جانونی و با استرس مدام تو خونه راه میرفتم. نکنه لو رفته باشن؟
وای خدا مرگم بده نکنه کامرانی بکشتشون؟
وای دارم سکته میکنم.
کاش خودمم باهاشون رفته بودم پایین.
نمیدونم چقدر گذشت، اما برای من مضطرب اندازه صدسال گذشت.
همونطور که از شدت ترس داشتم تو خونه راه میرفتم در باز شد...
#آیناز
#پارت_۳۵
راجب دیشب هم باید با مامان حرف میزدم. چقدر کار و چقدر منی که خسته شده بودم و دیگه نه حال و حوصله و نه توان ادامه داشتنش رو داشتم. اما مجبور بودم که بمونم. شاید هم این همون راهی بود که خودم انتخابش کرده بودم. ولی هر کس دیگهای هم جای من بود، قطعا همین کار رو میکرد. از این که...
#پارت_۳۵
لحظاتی خیره چشمان الیاد میشود ولی با احساس اینکه سد چشمانش در حال شکستن است، مغموم و ناراحت، سرش را پایین میگیرد که موهای همیشه لجبازش که حالا بخاطر باریکهی نوری که از میان دو پردهی سبز تیرهی مخمل معلوم بود، طلایی رنگ دیده میشدند، از زیر گلونی نخی و نازکی که بر روی سرش تنظیم شده...