رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#نبض_سرنوشت
#پارت_26
نگاهی بهش انداختم و بیخیالی گفتم.
-بگن که چی؟ من به پول دیشب نیاز داشتم.
خندید.
-نوه حاج فریدون معینی باشی و واسه پول مسابقه بدی!
پوزخندی زدم.
-نوه حاج احمد معینی باشی و دختر بازی کنی و شرط بندی .
خندش قطع شد که ادامه دادم:
-من به پول کسی نیاز ندارم خودم واسه به دست آوردنش...
امیر: خوش اومدی.
_ممنون. خونهی قشنگی داری. ولی چرا انقدر دلگیر و تاریکش کردی.
امیر: تم مشکی رو دوس دارم.
سری تکون میدم و چشمهام رو روی امیر زوم میکنم. معلومه حسابی خستس، ولو شده روی مبل و سرش رو تکیه داده به پشت و چشم هاش بسته هست.
_تو خونه به این بزرگی تنها زندگی میکنی؟
امیر: اره. البته بیشتر...
#پارت_26
#رویای_قاصدک
سنگینی نگاه ارسلان شانه هایم را خشک کرده اما نگاهش نمیکنم. آرمین و تیدا با نگاهی جا خورده و سنگین نگاهم میکنند. هیچ کدام انتظار این سخنرانی غرا و طولانی را نداشتند. آرمین به حرف می آید.
آرمین_ ایلدا من نمیتونم قول صد در صد بدم که هیچ کدوم ازچیزایی گفتی قرار نیس اتفاق...