رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#نبض_سرنوشت
#پارت_25
جوری نگاهش کردم که آذین خندید.
-این یعنی نبندی، خودم دست به کار میشم.
آیلین تو خفهای بهش گفت و رو به کرد.
-اگه عاشقانه نبود؛ پس خندههاتون این وسط چی بود. بعد تازه زن دایی سهیلا هم یه جوری نگاهتون میکرد.
سعی کردم نخندم.
-چه جوری مثلا ؟
سرش رو خاروند.
-چه میدونم از این...
*پریا*
تو ماشین سفید و خوشگل امیر میشینم.
از پنجره به بیرون خیره میشم.
از وقتی اینجا بودم این دومین باری بود که بیرون رو میدیدم، خیلی جای قشنگ و سرسبزی بود.
_امیر اینجا کجاست؟
_شمال.
_خیلی جای قشنگیه همجا سر سبزه.
امیر لبخند میزنه، تا به مقصد برسیم جفتمون ساکت میشینیم.
"نه که خیلی حرف دارین...
#پارت_25
#رویای_قاصدک
_بسیار خب آرمین جان الان میتونیم شروع کنیم؟ منتظر سورپرایز دیگه ای نباشیم؟
آرمین دستی داخل موهایش میکشد و با شرم زمزمه می کند
_نه ایلدا جان بفرمایید
اخم در هم میکشم و نگاهم را معطوف آرمین و تیدا میکنم.
امروز اینجا هرچیزی که میگم روی صحبتم با دوتاتونه. قبلا با هرکدومتون...