رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#نبض_سرنوشت
#پارت_23
به زور به طرف اتاقش رفتم و آروم وارد شدم.
با دیدنم اومد طرفم و درو بست.
اشاره کرد به صندلی.
-بشین
-ببین من..
-گفتم بشین!
رفتم نشستم و سعی کردم خودم رو کنترل کنم.
روبروم نشست و زل زد تو چشمام و دقیقا این چیزی بود که من ازش واهمه داشتم.
-خیلی عوض شدی
نگاش کردم و گفتم :چی؟...
با احساس خفگی چشمهام رو باز میکنم. همجا تاریک بود اما احساس خفگی ولم نمیکرد.
کور کورانه دست میندازم تا پتو رو که دور گلوم گره خورده بود رو از خودم جدا کنم.
نفهمیدم چیشد که پاهام به هوا رفت و با کله از تـ*ـخت سقوط کردم.
عین بچهای دوساله دستم رو روی سرم میزارم و میزنم زیر گریه.
"چیه خو سرم درد گرفت...
#پارت_23
#رویای_قاصدک
مرضیه _چه خبره آلاگارسون کردی کجا بسلامتی؟
چشم غره ای به او میروم و تیکه اش را نادیده می گیرم.
_دارم میرم حرفای نهایی رو با آرمین و تیدا بزنم. امروز سعیدو دیدم و خدا رو شکر همه چیز خوب بودش مسئله ی خاصی نبود. وقتشه که از انتظار درشون بیارم.
مرضیه_ اووووه پس خانوم دارن میرن...