رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_12
اهورا که خیره به خانوم هاشمی بود گفت:
_ خب شاید دوست پسر داشته و به شما نگفته، نمیدونم متوجه منظورم میشید یا نه؟ بخاطر خجالتی که از شما میکشه شاید خبر ندارید.
خانم هاشمی مکثی کرد و شونه ایی بالا انداخت و گفت:
_ نمیدونم شاید حق با شما باشه و من اطلاعی نداشته باشم.
اهورا سری تکون داد...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_12
#مهناز_رضوی
همانطور که در صندلی جلوی ماشین پرستو جاگیر میشدم رو به پرستو گفتم:
- چهکاری بود که نوشابه رو سر و صورت پسره ریختی؟!
پرستو که حالا ماشین را روشن کرده بود راه افتاد و جواب داد:
- اولا! به خاطر اینکه از لحظه ورودمون یک لحظه چشم ازم بر نمیداشت دیگه داشت...
...اما نمیدانند که این شوق و اشتیاقی که الان دارم، بیشتر به خاطر غنچه امیدیست که در دلم شکوفه زده. امید دوباره برگشتن امیرحسین.
#دلهای_شکسته
#پارت_12
در راه رفتن به خانهی آقاجون بودیم. این رسم هر ساله فامیل بود که در اولین روز عید در خانهی آقاجون جمع میشدیم. خانه آقاجون نشانگر یک خانهی...
#نبض_سرنوشت
#پارت_12
-وای خدای من
متحیر زل زده بودم به عسلی که فقط من رو نگاه میکرد و به هیچچیز دیگه توجهی نداشت!
"عسل"
لبخند بیجونی زدم و لیوان را از دستش گرفتم.
نشست کنارم و گفت:
-هیچوقت فکر نمیکردم اینجا تو خونه آقا جون دختره آوا رو ببینم.
-ساره دختر آوا اسم داره به خدا! این صد بار...
#پارت_12
#رویای_قاصدک
تعارفی به ارمین میزنم و بعد به میزم تکیه میدهم و منتظرم که شروع کند من آماده ام که بشنوم. دستانش را به هم چفت میکند و آرنج هایش را رو زانوانش قرار داده به جلو خم می شود.
آرمین_ ایلدا تو منو میشناسی میدونی کیم خانوادم کیا هستن و چطور بزرگ شدم اینکه تو منو اینجا صدا کردی برای...