خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت_11

  1. reyhaneZ

    در حال تایپ رمان آفاق مکافات | reyhaneZ کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_11 آقای فلاح انگار نمی‌خواست ادامه بده و به لکنت افتاده بود، سرم رو نزدیک اهورا کردم و به آرومی جوری که فقط اهورا بشنوه گفتم: _ جناب سرگرد می‌خوای بعدا تعریف کنه چی دیده؟ چون پدر و مادر مقتول حال روحی خوبی ندارن ممکنه حالشون بد بشه. اهورا زیر چشمی نگاهی بهم کرد و بعدش نگاهش رو به آقای...
  2. matieh

    در حال تایپ رمان پی سپار سروادیک | matieh کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_11 آرام دستانم را روی قاب عکس مردی که نمی‌شناختم کشیدم. هر بار با دیدنش آرام می‌شدم. چشمانش قهوه‌ای بود و مژه‌های بلندی داشت‌. زیبا بود! صدای حامی بلند شد: - به چی فکر می‌کنی؟ لبخند مصنوعی تحویلش دادم و گفتم: - به این‌که جواب سوال‌های ما پیش خودمونه؛ ولی یادمون نمیاد... خیلی بده! - من یه...
  3. Razawie

    در حال تایپ رمان سودای شقایق‌ها | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

    #سودای_شقایق_ها #پارت_11 #مهناز_رضوی برای دومین بار در روز شاهد خیس شدن فردی به این شکل بودم. البته با واکنش های مختلف. به نظرم این میزان واکنش دادن‌ش فقط به خاطر ریختن نوشابه مشکی روی تیشرت زرد‌ش که حالا رنگی از قهوه‌ای ایجاد کرده بود یا جلب شدن توجه مشتریان رستوران با توجه به سکوت ایجاد شده...
  4. Razawie

    در حال تایپ رمان دل‌های شکسته | Razawie کاربر انجمن رمان ۹۸

    #دل‌های_شکسته #پارت_11 با جعبه‌ی کادو شده‌ای که پدر مقابلم گذاشت، به خودم آمدم. پدر با لبخند گفت: - خب، حالا نوبت عیدی منه! زود بازش کن ببینم خوشت میاد! با تعجب به جعبه‌ی کادو خیره شدم. آخه هر سال پدر به من اسکناس‌های نو عیدی می‌داد؛ اما حالا... دیگر بیشتر از آن معطل نکردم و کادو را باز کردم...
  5. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_11 مثل همیشه فکرش دست از سرم برنمی‌داشت. پنج ساله که خواب راحت برام نزاشته! بد عادتم کرده بود به حرفهاش! به لبخنداش! به محبتاش! به غرغراش... لبخند تلخی رو لـ*ـبم نشست. ای کاش یا بودی یا از اول نبودی این‌که هستی و کنارم نیستی... دیوانه‌ام می‌کنــه... در ماشین رو قفل کردم و هم قدم...
  6. morvarid_99

    در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت_11 #رویای_قاصدک رو به آرمین متفکر میکنم و همگام با او با دست اشاره میدهم که به سمت راهرو بپیچد. راهرویی که به سه اتاق ختم میشود. اتاق اول به اتاق کنفرانس و وسطی به مرضیه اختصاص داده شده است و آخرین اتاق متعلق به من است. در را می گشایم و اشاره میکنم داخل شود. به سمت میزم میروم و به صندلیم...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا