رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
هانیه خوشحال بود از اینکه تونسته برای خوب کردن حال غزل یه قدم برداره.
اما غزل؛ فقط خدا میدونست چی تو سرش میگذره، کسی چه میدونست؟
شاید اتفاقهای جدیدی قراره بیفته.
یه سری اتفاق غیر منتظره که هیچکس نتونه جلوش رو بگیره.
***
(افسون)
وقتی سشوار کشیدن موهام تموم شد دماسبی بستمش و یهکم از...
#مبینا
#پارت_۳۴
بعد از کمی بررسی پرونده، بیحوصله از روی صندلی چرخدارم برخاستم. نگاهم به طرف پنجرهی قدی اتاقم پرتاب شد؛ شب بود و ستارهها تو آسمون چشمک میزدن، خمیازهای کشیدم و بعد از روجوع به تـ*ـخت خواب، به خواب عمیقی فرو رفتم.
***
تکهای نون بربری از داخل سبد برداشتم که صدای مبایل توجهم رو...
#پارت_۳۴
نگاهی به نجمه که آبرویش را برایش حفظ کرده بود، میاندازد. چشمان و صورتش انقدر سرد و یخی بودند که نجمه را میترساند.
دامن ساده و محلی قرمز و مشکی رنگش را میگیرد و میخواهد آنجا را ترک کند که صدایی باعث ایستادنش میشود.
- فاطمه؟
برمیگردد که چشمانش در چشمان عسلی زنی میافتد؛ خیره او و...