رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_14
چند قدم برداشتم و خودم رو به در رسوندم که صدای اهورا تو گوشم پیچید
_ جایی تشریف میبرید؟
بی تفاوت به حرفش در اتاق رو باز کردم و زدم بیرون و با قدمای بلند سعی کردم خودم رو به آقای هاشمی برسونم که چندان فاصله ایی نداشت.
صدام رو بلند کردم و دست راستم رو تکون دادم و گفتم:
ـ آقای هاشمی؟
به...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_14
احساسات یکی از مهمترین ملاکهای سکوتِ بیمناک شب است. حال که در رختخواب دراز کشیده بودم، در این تنهایی و سکوت، تمام اتفاقاتی که در طول روز رخ داده بود به گوشهای رفته بود تا حس غم و دلتنگی هر چه بیشتر و بیشتر رخنمایی کند. انگار هر چه در طول روز تلاش کردم تا از این غم...
#نبض_سرنوشت
#پارت_14
دایی فرید لیوان دوغ رو سمتم میگیره.
-هنوز نیومده عزیز شدی ها!
دایی فریبز پوزخندی میزنه و میگه:
-مخصوصا واسه آقا جون؛ خوش به حالته دیگه!
حرفاشون رو درک نمیکنم.
طعنهها و تنفر کلامشون رو!
فکر کنم برای بار اول زیادی احساسات به خرج دادن واسم!
لیوان رو از دستش میگیرم و زیر...
#پارت_14
#رویای_قاصدک
تیدا_خوب بودش؟
_به نظر که خوب میومد تو که بهتر از من از حالش باخبری
جیغش را در آوردم با خنده و خجالت سرزنشم میکند
تیدا_ عه اجی اذیتم نکن صحبتاتونو میگم
به اضطرابش پایان می دهم
_آره دردونه باهاش حرف زدم. تا اینجای کار رضایتمو جلب کرده اما تو بهش نگو بزار یکم تشویش به دست...
با صدای زنگ ساعت رومیزی، چشم بسته دستم رو میکوبم روی ساعت، تا صدای تومخیش خفه بشه.
بسختی چشمهام رو باز میکنم و نگاهی به ساعت میندازم ۷:۰۰ یه فوش آبدار به هفت جد آرشام میدم که مجبورم کرده این موقع بیدار شم و به سمت دستشویی میرم.
بعد از عملیات انجام شده به سمت کمک لباسها میرم کلا دو، سه دست لباس...