رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_5
- ام... ببخشید اومدم بالا... .
ادریس:
- طوری نیست، کاری داشتی؟
- دیروز یه آقایی اومده بود پیش شما دنبال اون میگردم.
ادریس:
- اینجا آقا زیاد میاد.
از هول شدن بیجایم حرصم گرفته بود. وقت آزمون و خطا نداشتم. با شک و تردید، نقاشی را به دستش سپردم. دوباره عینکش، که با نخ مشکی از گردنش...
#پارت_5
اگر دوستان دیرینه ام روزی مرا در خیابان میدیدند قطعا نشناخته از کنارم عبور میکردند. من زنده نبودم!
خیلی وقت قبل در ان خانه مرده بودم!
مگر میشود دختری که هر ان از هوش رفته و در عالم بین مرگ و بیداری رنج میکشد را زنده خواند؟
گاهی چنان غرق در گذشته میشوم که از شدت درد در میان گریه...
﷽
#انقلاب_عاشقی
#پارت_5
هنوز چند قدمی از مغازه دور نشده بودند که ابراهیم پسرعموی مهلا روبه رویشان حاضر شد!
ساره فورا سر به زیر انداخت وبه راه خود ادامه داد اما مهلا از شک دیدن ابراهیم همانجا ثابت مانده بود وبه همسرش ابراهیم که جوانی تنومند،خوش سیما وبا چشمانی قهوه با موهایی خرمایی بود، خیره...
#سوادی_شقایق_ها
#پارت_5
به در خواست پرستو برای رفتن به رستوران انتخابیاش، الان سوار ماشین پرایدش بودیم. دست بردم سمت دکمه پخش ضبط ماشین و تو همون حال گفتم:
- یه آهنگ هم نداری که بذاری؟ حوصلمون سر رفته!
لحظهای بعد صدای پر سوز خواننده در فضای ماشین پخش شد که میخواند:
دوباره دل هوایِ با تو...
#دلهای_شکسته
#پارت_5
- امیرحسین هیچوقت حرف از عشق و عاشقی و دوست داشتن نمیزد؛ ولی از هر فرصتی برای نصیحت کردن من استفاده میکرد.
او معتقد بود،من دختری سبک و لوس و منفعت طلبی هستم و هر بار این حرفها را چه به شوخی و چه جدی به من گوشزد میکرد و من توجهایی نمیکردم؛ زیرا از این حرفها زیاد...
#سماع کبود
#پارت_5
به قلم ریحانه رادفر
تقهای به در اتاق خورد، هنوز کلمهای از دهانش خارج نشده بود که تبسم وارد اتاق شد. دهانش را باز کرد تا سرش فریاد بزند هزاران بار تکرار کرده بدون اجازه داخل نشود؛ اما با دیدنش از داخل آیینه سکوت کرد. حالا که بیشتر دقت میکرد، تبسم هم مانند مهلقا بود. زیبایی...
#نبض_سرنوشت
#پارت_5
اولش یکم غر میزنه؛ اما نه نمیگه. بیشتر از اینا بهم بدهکاره...خودش خوب میدونه.
تو ماشین که نشستیم، گفتم:
-تو مشکل نداری انقدر راحت رها گرم میگیره با کسی؟ احساس میکنم از این موضوع ناراحتی.
خسته لبخندی میزنه.
-خب...میدونی چیه بعضی وقتها واقعا آتیش میگیرم؛ اما خودم رو...
پارت5
#رویای_قاصدک
_سلام قربونت برم من چطوری خاله جون
با آبنبات گوشه ی لپش آرمیده پاسخم میدهد
حامد_ سلام خاله چی برام خریدی
ضعف میروم برای لحن ملوس و خوی همیشه طلبکارش از من و لپ هایش رو از ته دل میچلانم. او هیچگاه محبت های من را بی پاسخ نمیگذارد و اعتراضی هم نمیکند اما همیشه داد بقیه را از...