خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا واقعا سوز بدی داشت. سیاوش دقیقا جفت من نشست. با خجالت صورت گُر گرفته‌ام را پایین گرفتم. زیرچشمی اطراف را می‌پاییدم تا آشنایی یک وقت ما را نبیند، صدای نفس عمیق سیاوش را شنیدم:
- گوشیت رو با خودت نیاوردی؟
کف دستانم را دور بازوانم حلقه نموده و خود را در آ*غو*ش گرفتم:
- نه، مامانم با خودش برده مغازه...
- حیف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاه از من گرفت و دست داخل پلاستیکی که از اول همراهش بود کرده و جعبه‌ای با سایر متوسط کادو‌پیچ شده‌ای را از آن بیرون آورد. جعبه را رو‌به‌رویم گرفت. نگاهم از چشم‌های خندان‌اش به سمت جعبه در دست‌هایش کشیده شد. دور جعبه را کاغذ کادویی قرمز رنگ بود که رویش ربان و قلب‌های سرخی به همراه دست نوشته‌ای بر روی آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
هنوز آنجا ایستاده بود. دستی برایش به نشانه‌ی خداحافظی تکان دادم. با لبخند برایم دست تکان داد. راه افتاده و زمانی که از تید‌ رأس نگاهش دور شدم؛ همانند دیوانه ها شروع به دویدن کردم. همراه لبخندی که کم‌کم داشت به یک قهقهه تبدیل می‌شد.
رو‌به‌روی خانه ایستاده و به درب فلزیِ سرد و صورتی رنگش تکیه دادم. قفسه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تصمیم گرفتم ماکارونی درست کنم؛ چون از قبل موادش آماده بود.
بعد از درست کردن شام، به همراه رها داخل اتاق رفتیم. پلاستیک را از پشت جا لباسی برداشته ‌و کنار کمد کتاب‌هایم نشستیم. انگشتر‌ها و گنبد را نشانش دادم. رها با شگفتی به گنبد خیره شده و آرام با انگشت‌هایش آن را لمس نمود:
- باید مراقب باشی کسی نبینت‌شون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
و سرم را بر روی ساق دست‌هایم بر روی میز گذاشتم. واقعا بدجوری گیر افتاده بودم. این برایم مشکل بزرگی بود و نمی‌دانستم باید چکار کنم. از واکنش مادر وحشت داشتم.
دیروز یک‌دفعه رها بعد از دیدن کادو‌ها انگار عقل خود را از دست داده باشد، قاطی کرد. انگاری از جدی شدن رابـ*ـطه‌ی بین من و سیاوش می‌ترسید. موقع خواب تهدید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست زیر چانه‌ام زده و به رها که داشت با موبایلش ور می‌رفت خیره شدم. موهای بلند و لـ*ـختش را بالای سرش به صورت دم اسبی بسته بود و بلوز آستین کوتاه سفید همراه شلوار پارچه‌ای مشکی رنگ به تن داشت‌.
با دقت به صفحه‌ی موبایلش خیره شده بود. موبایل او فاقد سیمکارت بود و مدل آن قدیمی‌ترین مدل موبایل‌های سامسونگ بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش را به پیشانی‌اش گرفته و نالید:
- وای... نمی‌گی اگه یه آشنا شما رو می‌دید چی‌ می‌شد؟!
با دست‌پاچگی دستم را در هوا تکان دادم:
- نه، حواسم بود... چند تا هدیه هم برام گرفت... صبر کن.
از روی مبل بر‌خواستم و مادر طوری نگاهم کرد که انگار بلای آسمانی بر سرش نازل شده است. از پله‌ها بالا دویده و داخل اتاق شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mitra_Mohammadi، Essence، Tiralin و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادر دست به سـ*ـینه نگاهم کرد:
- وقتی هم دیگه رو دیدید، باهاش دست ندادی که؟ به هم دست نزدید که؟ راستش رو بگو.‌‌..
می‌دانستم مادر چقدر در مسائل محرم و نامحرم حساس است. برای همین مجبور شدم یک دروغ مصلحتی به او بگویم:
- خیالت راحت باشه مامان‌... خودم این چیزا رو می‌دونم...
نفس راحتی کشید. درسته با یک‌دیگر دست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Essence، Tiralin، Mitra_Mohammadi و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواستم همانند کَنه به او بچسبم و نگاه کنم تا بفهمم چه چیز‌هایی به یک‌دیگر می‌گویند. ناگهان مادر مرا کنار زده و بر روی مبل سه نفره دراز کشید:
- برو شام درست کن، بعدش برو بخون چی گفتیم‌‌‌. برو....
پوفی کشیده و بلند شدم:
- مامان، حرف بد بهش نزنی‌ها!
با ابرو‌های گره خورده نگاهم کرد:
- دیوونه‌ام مگه؟ چرا باید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Essence، Tiralin، Mitra_Mohammadi و 4 نفر دیگر

crying_lollipop

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
69
امتیاز واکنش
534
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 13 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سریع وارد صفحه‌ی چت سیاوش شده و نوشتم:
- سلام عزیزم...
اما با یادآوری حرف مادر "عزیزم" را پاک نموده و به همان "سلام" خالی اکتفا کردم. سیاوش هم همانند من سلامی خشک و خالی فرستاد. انگار قاطی کرده بود که این من هستم یا مادرم. نوشتم:
- منم، ریما...
- عه تویی... فکر کردم مامانته...
استیکر خنده برایش فرستادم:
_...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Essence، Tiralin، Mitra_Mohammadi و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا