خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند



حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند



مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند



با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند



حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سـ*ـینه سوخته، مادر صدا کند؟



مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند



یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند



یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند



در کوچه های سـ*ـینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سـ*ـینه ی تو مرا مبتلا کند



مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:



یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند



باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...



تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند



نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند



زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند



باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...



گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند




با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند



از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد


اشعار حسن بیاتانی

 
  • تشکر
Reactions: Delvin22
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا