- عضویت
- 30/9/23
- ارسال ها
- 60
- امتیاز واکنش
- 516
- امتیاز
- 158
- سن
- 21
- زمان حضور
- 16 روز 2 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
بجایی در قلب محمود آتش گرفت. چه حقیقت تلخی! از از خشم چشم بست و دست مشت کرد تا مبادا مادرش را برنجاند. چهرهی ماهرخ پیش چشمانش جان گرفت. دختری را دید که بدون لباس عروس و عروسی، پدرش او را عروس خطاب میکرد.
نگاه بارانی و شرمگین ماهرخ را در آن روز نحس خوب به یاد داشت:
- با لباس سفید نیومد ولی؛ با لباس سفید راهیش کردی...
نگاه بارانی و شرمگین ماهرخ را در آن روز نحس خوب به یاد داشت:
- با لباس سفید نیومد ولی؛ با لباس سفید راهیش کردی...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان داهل | میترا محمدی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: