خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

به نظرتون چطور بود؟

  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده : .

Deana

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/2/23
ارسال ها
133
امتیاز واکنش
646
امتیاز
188
سن
17
محل سکونت
مشهد
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی من و خواهرم بتسی کودک بودیم برای مدتی با خانوادمان در یک مزرعه زندگی میکردیم. عاشق این بودیم که در آن خانه قدیمی سرمان را در هر سوراخ سُنبه ای فرو کنیم از درختان سیب بالا برویم درختانی که در پشته خانه کاشته بودند اما آن چیزی بیشتر توجه مارا جلب کرد آن روح بود ما اون مامان صدا میکردم آخه هم شبیه مامان اصلی مان بود وهم خیلی از ما مراقبت میکرد و هوای ما را داشت.
گاهی اوقات من و خواهرم صبح از خواب بیدار می شدیم و می دیدم یه فنجان کوچک بر روی میز اتاق مان است، درحالی که شب قبلی وقتی می خواستیم بخوابیم آنجا نبود. "مامان " آن را آنجا می گذاشت چرا که می ترسید تا ما نیمه شب تشنه مان شده و آب خوردن پیدا نکنیم! فقط مراقبت از ما برای او مهم بود.از میان آن همه وسایل قدیمی و باستانی که در خانه ما قرار داشت، یک صندلی کهنه چوبی نیز بود که ما همیشه آن را پشت به دیوار اتاق نشیمن می گذاشتیم. هروقت که هواسمان نبود، مشغول تماشای تلویزیون بودیم یا باهم بازی میکردیم ما به اندازه چند سانتی متر آن صندلی را جلو میکشید تا به ما نزدیکتر باشد. گاهی حتی آن را درست تا وسط اتاق نشیمن جلو می آورد. همیشه از اینکه دوباره صندلی را به جای قبلی برگردانیم، احساس ناراحتی می کردیم. زیرا مامان فقط دلش میخواد نزدیک ما باشد!
سالها بعد، وقتی که ما دیگر از آن خانه رفته بودیم، من در یکی از روزنامه ها مقاله‌ای را درمورد یک خانه روستایی قدیمی خواندم، درمورد زنی که تنها زندگی میکرد. او هر بچه‌اش رو با شیر مسمومی که پیش از خواب به آنها می داد، به قتل رسانده بود. و سپس خودش را نیز به دار آویخت! در آن مقاله ، عکسی از اتاق نشیمن نیز به چاپ رسیده بود، در حالیکه در وسط آن، همان زن خودش را با طنابی که از روی میله‌ای در سقف آویزان کرده بود، به حالت دار آویخته دیده می شد.


زیر پای او، درست همانجایی که مامان همیشه صندلی چوبی را جلو می آورد، همان صندلی چوبی قدیمی دیده می‌شد، درست در وسط اتاق نشیمن !








منبع: دنیای کتابهای الکترونیک و کتاب های گویا


داستان ترسناک { صندلی}

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ZaHRa، -FãTéMęH-، Essence و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا