خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تقه ای که به در خورد سپهر وارد اتاق شد و طولی نکشید پشت سرش کیسان هم وارد اتاق شد و رفت روی مبل دو نفره مقابل آنها نشست. افسانه و باوان با ورود آنها از جایشان بلند شده بودند و سپهر نزدیک آمد و به افسانه دست داد گفت:
- خوش اومدید، سپهر زارعی هستم معاون شرکت.
باوان با شنیدن این نام سرش را بلند کرد و با تعجب به او نگریست، وقتی وارد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد اتاق شدند و مهرداد بی توجه به حال خراب کیسان به سمت مبل رفت و روی آن نشست و رو او گفت:
- خب می شنوم.
کیسان با کلافگی دستی به پشت گردنش کشید و بدون مقدمه گفت:
- نباید این قرار داد و ببندید!
ابرو های مهرداد بالا پرید و با بهت رو به پسرش که بعد از دیدن دخترک با حالی آشفته مقابلش ایستاده بود، گفت:
- چرا نباید این قرار داد و ببندیم؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 9 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهرداد پوکر فیس نگاهی به پسرش انداخت، یا واقعا منظورش را نمی فهمید یا خودش را زده بود به کوچه علی چپ؛ اما با شناختی که از او داشت، گزینه اول درست بود.
- خُب که خب، از این هستی آبی برات گرم نمیشه، راستش خودمم زیاد ازش خوشم نمیاد؛ ولی مامانت گفت دیگه نخواستم ناراحتش کنم، گفتم باهات حرف بزنه؛ ولی می دونستم که پسرم عاقله!
نفسی گرفت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 10 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی وارد اتاق شدند، با دیدن افسانه و پدرش که مقابل نماینده ای که شرکت دوبی فرستاده بود ایستاده و به گرمی از آن استقبال می کردند، جلوتر رفتند و هردو یکی پس از دیگری با مرد دست داده و به او خوش آمد گفتند و مرد هم با لهجه ای غلیظ جواب آنها را داد. با تعارف مهرداد، همه روی صندلی های کنفرانس جا گرفتند.
- ضمن خوش آمد به همه عزیزانی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند دقیقه بود که آنجا منتظر دخترک ایستاده بود، باید با او حرف میزد. باید می پرسید دلیل برگشتنش را. باید از او جواب پس می گرفت برای این همه سال. کلافه دستی پشت گردنش کشید و نگاهی به در سرویس بهداشتی انداخت هنوز خبری نبود، چه کار می کرد در این چندین دقیقه در آنجا؟ جوری ایستاده بود که مستقیم در تیر رس نگاه متعجب منشی و اطرفیان بود و هیچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپهر باچشمان گرد شده به او که قصد داشت، شکلات بعدی را باز کند، نگاه می کرد. با دیدن شکلات در دستان او سریع به سمتش یورش برد و شکلات را از دستش کشید و بقیه اش را که روی میز بود، چنگ زد و داخل جیبش انداخت.
- چته وحشی؟!
چشم غره ای به لحن بی حوصله و عصبی او زد و رفت و پیتزا را از داخل مایکروویو برداشت و روی میز گذاشت.
- زهرمار تو آدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلافه دستی در موهایش کشید، سرش درد می کرد و چشمان سرخ شده اش بر اثر بی خوابی سوزش داشت. بی توجه به سردردش سیگاری از جیب شلوارش بیرون کشید و با فندک عقابی شکل مشکی اش، آن را آتش زد. سرش را به ماشین تکیه داد و درحالی که سیگار لای انگشتانش بود چشمانش را روی هم فشرد. دیروز دعوا و سرزنش های سپهر بعد از گفتن حقیقت، حالش را بدتر کرده بود و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیسان خیره به دخترک زیبا روی مقابلش ماتش برده بود، طوری که نفهمید چه از میان لـ*ـب هایش بیرون پرید و فقط حرکت آن دو ماهیچه سرخ را می دید و غرق میشد در گذشته، گذشته ی نچندان دور. روز هایی که بهترین و زیبا ترین خاطرات را با دختر مقابلش رقم زده بود و ناگاه ورق روزگار برگشته بود و آنها را جوری به امتحان کشیده بود که دیگر هیچ چیز از آن احساس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترک با چشمان ریز شده به سمتش برگشت و با لحن سرد که کمی چاشنی بهت داشت، پرسید:
- کدوم هدف؟ منظورتون چیه؟
کیسان نیشخندی زد و در حالی که با چشمانش تک تک اجزای صورت دخترک را رصد می کرد، گفت:
- خودت و به کوچه علی چپ نزن باوان. تو خوب میدونی دارم از چی حرف میزنم.
- دارین از چی حرف می زنی؟ درضمن باوان نه و خانوم تقوی. نمی دونم چجوری بگم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ببین باوان من و احمق فرض نکن، نگو اتفاقی پیداتون شده و با ما قرار داد بستین، تو چه هدفی داری؟
نفسی کشید و به توجه به چهره سرخ شده دخترک ادامه داد:
- خودت خوب میدونی چه اتفاقاتی تو گذشته برامون افتاد، درسته به اشتباه قضاوتت کردم؛ ولی حق داشتم، هرکسی جای من بود، وقتی کسی که قرار بود باهاش زندگی بسازه رو تو اون وضعیت حتی ساختگی می دید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا