خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
"IN HIS NAME"

IMG_20230909_131420_17522b6e44e89dfb63b.jpeg

نام اثر: تبدیل شدن به بادر | Becoming bader
نویسنده: T.K. Eldridge
مترجم: Tiralin
ژانر: فانتزی

خلاصه:
وقتی که والدین بادر در آتش‌سوزی خانه جان خود را از دست دادن، او به برنامه‌هایش در دانشکده‌ی حقوق پایان داد تا کتابفروشی خانوادگیشان رو اداره کنه.
پس از پنج سال، دنیا برای بار دیگر در حال تغییره و زندگی بادر نیز با آن تغییر می‌کنه.
آیا بادر اون‌چه که لازمه رو داره؟
آیا اون با قلبش ریسک می‌کنه و حقیقت خودش رو کشف می‌کنه؟




در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: اهورا~، daryam1، Mahii و 17 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
"برای چیزهایی که برات مهم هستن بجنگ ولی؛ جوری انجامشون بده که بقیه رو ترغیب کنه تا بهت ملحق بشن"
~روث بادر جینسبارگ~

فصل اول
پنج سال قبل:
دست‌های دستکش شده‌اش را مشت کرد و لبخند زد. جیغ و فریادها که بالاخره خاموش شده بودند، اجازه می‌دهند تا متوجه‌ی افرادی که در داخل مرده بودند، شود. و بعد دوباره، شعله‌ها زبانه می‌کشند. سقف فرو ریخته‌ی خانه نشانه‌ی خوبی بود اما؛ هیچ‌کس در درون خانه، امیدی به زنده ماندن نداشت.
آتش‌نشان‌ها آب را بر روی خانه‌ی ییلاقی که به سبک محبوب و پرطرفدار "صنعت کاران" ساخته شده بود، ریختند. درست جایی که یک خانواده زندگی‌شان را در آن جا باهم شریک شده بودند.
تلفن را از جیبش بیرون آورد و روی گوشش گذاشت:
- انجام شد.
پرسید:
- همشون؟
- همه‌ی اونایی که توی خونه بودن مردن!
- و کتاب؟
- من خیلی گشتم ولی پیداش نکردم.
- دختر خانواده چطور؟ هنوز کالجه؟
- این کار من نیست که ببینم کسی که اینجا زندگی نمی‌کنه توی خونه بوده یا نه. کار من اینه که متوجه بشم در زمان قتل چه کسایی خونه بودن، می‌دونی که!
- خیلی خوب. پس به نظر می‌رسه اون زنده‌ست.
- به من مربوط نیست. من وظیفه‌م رو انجام دادم. مطمئن شو پولام فرستاده میشه؛ وگرنه تو ماموریت بعدیم می‌شی.
- فهمیدم اما؛ ناامیدکننده‌اس که نتونستی کارو تموم کنی ولی همین‌که که پدر و مادره کشته شدن هم خوبه. فقط حیف که نتونستی کتاب رو پیدا کنی.
- انگار تو درست متوجه‌ی منظورم نشدی. ماموریت من تموم شده. طبق توافقمون هر شکستی توی ماموریت پای خودته!
تماسش را قطع کرد و تلفنش را برای باری دیگر کنار گذاشت.
ماشینشان چند بلوک آن طرف‌تر پارک شده بود؛ پس دست از تماشا برداشتند و صحنه را ترک کردند.


در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: اهورا~، daryam1، Mahii و 17 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل دوم
زمان حال:
بادر وینتروپ در حالی که به زن آن طرف پیشخوان لَبخند می‌زد، کیسه‌ی کتاب‌ها را تحویلش داد و گفت:
- از خریدهاتون لِذت ببرید خانم مارشال. خیلی خوشحالم که بالاخره تونستیم نسخه‌ای از کتابی که دنبالش بودید رو پیدا کنیم.
- ممنون بادر روز خوبی داشته باشی.
زن این رو گفت و برگشت تا مغازه رو ترک کنه.
بادر قدم زنان از طرف پیش خوان چوبی صیقلی به سمت قفل جلوی در حرکت کرد و تابلوی روی در را به "به زودی بازخواهیم گشت" تغییر داد.
گربه‌ی سیاهی که جلوی پنجره و بین کتاب‌های جلوی دید نشسته بود رو صدا زد و گفت:
- وقت ناهاره مف!
موهای فرفریش رو از گردنش بالا کشید و با گیره‌ای که روی مچش بود، محکمش کرد. مشغول دور زدن در گوشه‌های دنج قدیمی که می‌شد در آنجا نشست و مطالعه کرد، شد.
به اتاق استراحت رسید؛ جایی که در آن می‌ایستاد تا از آب چشمه برای گربه‌ها پر کند. پیچ و تاب کلید درب دیوار را باز کرد و قدم زنان از مغازه به سمت خونه‌اش رفت.
ویلوگبای سگ چند نژاده‌اش برای استقبال به سمتش دوید. بادر پرسید:
- سلام ویلی می‌خوای بری بیرون؟
و چند قدم به سمت در بازشده‌ی پشت سر برداشت و گذاشت اون به داخل باغ بره.
با اینکه در شهر معمول نبود، ولی حیاط پشتی بادر این شرایط رو براش فراهم کرده بود که بتونه بیشتر روزها نفس بکشه.
دیوارهای آجری بلند فضایی تقریبا ده هزار فوت مربعی را احاطه گرده بودن که فقط از طریق مغازه قابل دسترسی بود. دروازه‌ی قدیمی به مسیر ورودی ده ها سال پیش زنگ زده شده بود و رویش با رشد بی رویه‌ی گل و گیاه‌ها پوشیده بود.
وقتی هوا مساعد بود حیاط سنگ فرشی که در قسمت ال شکل ساختمون قرار داشت، مکان موردعلاقه ش برای نشستن و خوردن قهوه ی صبحگاهی‌اش بود. چمن و مسیرهای سنگ فرش بیشتر از میان بَسترهای گیاهان، سبزیجات و گل‌ها پیچیده شده بودند. سه درخت میوه و یک درخت تزیینی گیلاس به حیاط تصویری استراتژیک می‌داد. با اینکه اواخر بهار بود اما؛هوا معمولی بود، پس بادر رفت تا ناهارش رو بیاره. دوباره برگشت و در رو باز نگه داشت تا هم اتاقی هاش بتونن راحت رفت و آمد کنن. با یه دست سالاد در دهانش گذاشت و با دست دیگه‌اش روی صفحه‌ی تبلت ضربه می زد. او دوست داشت وقت ناهار اخبار و حوادث اخیر رو چک کنه، چون نمی خواست پشت پیش خوان کتاب فروشی با کتابخوان الکترونیکی یا تبلت به دست دیده بشه. ویلز خودش رو روی پاش انداخت و چونه ش رو روی زانوش گذاشت. پشمالوی بژ خزدار با خط های قهوه ای تیره تر بیانگر رگه هایی از سگ تریر در نژادش بود، ولی شکل سرش و سایزش می تونست بگوید که کمی از لابرادور رتریور یا ژرمن شبرد در گونه‌اش بوده. بادر خیلی نگران اینکه اون از چه نژادیه نبود، فقط هر چی بود،دوستش داشت.
همون طور که پشت گوش‌هاشو می‌خواروند، گفت:
- شرمنده، ویلوبی، امروز هیچی برات نیست. به جاش، یه کاسه غذا داخل داری. برو ازش بخور.
سگ آهی کشید و داخل خونه رفت.
دو گربه، مفیستوفل و میسشف-یک نر سیاه‌رنگ براق و یک ماده‌ی خاکستری موج‌دار- زیر آفتاب گرم توی حیاط دراز کشیده بودن. بادر توجهش رو به تبلت معطوف کرد و شوکه شد:
-آه، لعنتی! یه پاندمی دیگه.
مقاله ای رو می خوند که ادعا می کرد واکسنی در حال ساخته و تا شش ماه دیگه باید آماده بشه‌ولی؛ در حال حاضر مردم باید ماسک بزنن و فاصله‌ی اجتماعی رو رعایت کنن.


در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: اهورا~، daryam1، Delvin22 و 15 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خودش گفت:
- آخرین باری که چنین چیزی اتفاق افتاد، تقریبا داشتم کتابفروشی رو از دست می‌دادم.بهتره مطمئن بشم آنلاین شاپمون مشکلی نداره و برای کارای سنگین آماده‌ است.
جالب بود؛ مقاله حتی نگفته بود که علائم این بیماری چیه.
لحظاتی رو صرف جستجو کرد ولی؛ حتی مرکز کنترل بیماری هم لیستی از علائم و پروتکل‌های مراقبتی نداشت.
عجیب بود؛ حتی سازمان کنترل و پیشگیری بیماری‌ها (CDC) هم چیزی نگفته بود و چنین چیزی از زمان شیوع دو هزار و بیست که سـ*ـیاسی شد، اتفاق نیوفتاده بود.
وقتی ساعت هوشمندش یادآوری کرد باید دوباره مغازه رو باز کنه، از فکر بیرون اومد:
- خب بچه‌ها، در رو باز می‌ذارم چون به نظر میاد امروز قراره هوا خوب بمونه. لطفا هیچ موجودی رو توی خونه نیارید؛ باشه؟
ناهارش رو تموم کرد و در خونه رو پشت سرش فقط یه لار قفل کرد و به مغازه بازگشت. تبلتش رو زیر پیش‌خوان گذاشت و به طرف در ورودی رفت تا قفلش رو باز کنه و علامت پشتش رو به حالت "باز" برگردونه. پنج دقیقه بعد، در حالی‌که بادر یه فنجون قهوه خورده بود و مرورگر اینترنت رو توی کامپیوتر مغازه باز کرده بود، سر و کله‌ی پروفسور ایگان پیدا شد:
- سلام پروفسور. امروز چطور می‌تونم کمکتون کنم؟
پروفسور در اواسط دهه‌ی چهل سالگی‌اش بود؛ با رگه‌های نقره‌ای کنار شقیقه‌اش در موهای کوتاه تیره‌اش و چشم‌های آبی که انگار همیشه به چیزی نگاه می‌کنه که اونقدر نزدیک نیست تا به وضوح اونو ببینه. ظاهرش معمولا مرتب و منظم بود ولی؛ امروز هر چیزی بود بغیر از این.
پیراهنش از شلوارش دراومده و دکمه‌هاش کج و معوج بسته شده بودن و دو کفش متفاوت و لنگه به لنگه به پا کرده بود.
بادر پرسید:
- پروفسو، حالتون خوبه؟
با صدای خشنی زمزمه کرد:
- دارن میان سراغ؛ با یکیشون حرف زدم و فهمیدم که می‌خوان شکارم کنن.
- کی می‌خواد شکارتون کنه؟
- پری‌ها. از روی یادداشت‌هام فهمیدم دوتاشون سر کلاسم نشسته بودن. من اونا رو به شکل انسانیشون دیده بودم، نه شکل فاسدشون، خیلی زیبا بودن،‌ نمی‌تونستم ازشون چشم بردارم. حالا می‌دونن من فهمیدم و می‌خوان که ساکتم کنن.
بادر گوشی‌اش را درآورد و 911 رو گرفت.
- انجمن ادبی وینتروپ در جنوب مین؟ توی مغاز‌ه‌ام یه مشتری دارم که به نظر میاد دچار اختلال عصبی شده. سعی می‌کنم تا میاید آرومش کنم ولی لطفا عجله کنید.
بادر رو به پروفسور گفت:
- پروفسور، دوست دارید بیاید گوشه‌ای که کسی شما رو نمی‌بینه بشینید و یکم چای بخورید؟ می‌تونم تضمین کنم که در امانید.
پروفسور سرش را دیوانه‌وار تکان داد و با عجله به سمت گوشه‌ای کوچک که بین دو قفسه‌ی کتاب قرار داشت، رفت. بادر مجبورش کرد روی یکی از صندلی‌های وینگ[۱] بشینه، سپس خودش روی صندلی دیگری نزدیک او نشست و پرسید:
- چه چای دوست دارید؟
با شنیدن صدای آژیری که نزدیکتر می‌شد، درنگی کرد و دوباره پرسید:
- بابونه خوبه؟‌
صدای آژیر قطع شد و بادر صدای زنگ در رو شنید:
- همین‌جا بمونید، میرم ببینم کیه.
پروفسور دست بادر رو محکم گرفت و زمزمه کرد:
- لطفا، نذار پری‌ها منو بکشن.
لرزه‌ای به جانش افتاد و دستش گزگز شد.
با دست دیگرش دست او را نوازش کرد و رفت. پزشک ها را دید و اجازه داد که داخل بیان:
- ایشون اومدن توی کتابخونه، حرف‌های بی‌سر و تهی درباره‌ی پری هایی که می‌خوان گیرشون بندازن گفتن. ایشون پروفسور داریان ایگان استاد دانشگاه هستن.
در حالی‌که بقیه به بادر نگاه می‌کردن، یکی از دکترها رفت تا با پروفسور حرف بزنه.
- به ایشون دست زدی؟‌
- خب بله! ایشون یه دوسته که عجیب رفتار می‌کنه.
- وقتی ما رفتیم، مغازه رو ببند، برو یه دوش بگیر و تا جایی که ممکنه به کمتر چیزی دست نزن؛ لباساتو بنداز ماشین لباس شویی و با آب گرم بشور؛ به کفش‌هات ضدعفونی کننده بزن، بعد مغازه رو ضدعفونی کن و برای باز کردن دوباره‌ی مغازه، بیست و چهار ساعت صبر کن.


___________________________________________

۱. صندلی با پشت بلند، مبل دارای پشتی و دسته های چوبی و سفت و چرخان که معمولا در کتابخانه‌ها وجود دارد.


در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: اهورا~، daryam1، Delvin22 و 14 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بادر پرسید:
- در مورد چی حرف می‌زنین؟ اون علائمی از پاندمی جدیدی رو نشون می‌ده که در موردش خوندم؟
دکتر جواب داد:
- بله، همینطوره. اگر احساس کردید به حال خودتون نیستید، با 911 تماس بگیرید؛ در بیمارستان یه بخش قرنطینه وجود داره، که هنوز پر نیست.
پزشک دیگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: اهورا~، daryam1، Delvin22 و 13 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل سوم
فردا صبح، بادر به بیمارستان زنگ زد تا حال پرفسور رو بپرسه. اونا بهش گفتن داره به خوبی استراحت می‌کنه ولی چون اون از اقوامش نبود، نتونستن اطلاعات بخصوصی بهش بدن. قهوه و کمی صبحانه باعث شد به اون یه کم حس هوشیاری بده، بعدش از اونجایی که کل روز رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: اهورا~، daryam1، Delvin22 و 10 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
نورا دوست خیلی خوبی بود، ولی گاهی به نظر بادر مزاحم و زورگو میومد؛ مثل الان:
- دارم یه کم سوپ می‌خورم و تلویزیون نگاه می‌کنم؛ بعد می‌خوام ویلز رو بیرون بیارم و با کتاب رختخواب پیچش کنم.
- امشب نمی‌خوای بیرون بیای؟ یه باشگاه جدید هست که تو خیابون‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: daryam1، Delvin22، -FãTéMęH- و 9 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بادر یادش اومد که زیر میز نشسته، به پاهای مادرش تکیه داده بود و به صداهایی گوش می‌داد، که درباره‌ی شکسپیر، جویس، برین، مایر و سواین صحبت می‌کردند. در کنار خواندن از رابرت فراست یا آماندا گورمن، بحث‌هایی از خوش خلقی و در مورد اینکه کدام یک احساسات را با دقت بیشتری نشان می‌دهند و دنیای آینده را بهتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، Delvin22، -FãTéMęH- و 9 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
و در حالیکه مگی کیف کتاب‌هایش را برمی‌داشت و به سمت بیرون می‌رفت، ادامه داد:
- من قدر دانش خواهم بود، مراقب خودت باش!
بعد آن مرد در حالیکه چهار کتاب روی پیشخوان گذاشته بود، پرسید:
- اون انجمن ادبی چیه؟
- عصرهای جمعه، کسایی که از خوندن، نوشتن یا صرفاً در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: اهورا~، daryam1، Delvin22 و 10 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
631
امتیاز واکنش
9,027
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 11 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل چهارم
بچه‌های تیم، سایبان را نصب کرده بودند و بادر متعجب بود، که چرا برای تهیه‌ی آن اینقدر صبر کرده بود. این طرح پیچیده‌ای از کابل‌ها و یک قطب فرو رفته در زمین، با بادبان پارچه‌ای بالای سر بود که بدون مسدود کردن کل پاسیو یا تداخل با مناظر باغ‌ها،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: اهورا~، daryam1، Delvin22 و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا