مشاعره با اشعار خیام

*AsAl* · 19/9/23

آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

moh@mad · 20/9/23

*AsAl* گفت:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم

SelmA · 20/9/23

moh@mad گفت:
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم

می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست

moh@mad · 20/9/23

SelmA گفت:
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز می‌فروشان کایشان
به زآن‌که فروشند چه خواهند خرید

-FãTéMęH- · 23/9/23

دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

moh@mad · 23/9/23

~ f@tii ~ گفت:
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

Delvin22 · 23/9/23

moh@mad گفت:
در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است

-FãTéMęH- · 23/9/23

Delvin22 گفت:
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

Delvin22 · 24/9/23

~ f@tii ~ گفت:
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

دی کوزه‌ گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

*AsAl* · 24/9/23

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی