رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 6/12/22

نگاهی به دوروبر انداختم. اتاق خیلی بزرگ بود و پنجره‌های سرتاسری اطراف توسط پرده‌های ضخیم پوشونده شده بودن. تابوت شخصی بابا گوشه‌ی اتاق بود و درش باز بود؛ اما اثری از خودش نبود.
متعجب به اتاق تاریکش نگاه می‌کردم که یهو صدایی از داخل...

~Kimia Varesi~ · 6/12/22

اومده بودم تا پدرم رو بازخواست کنم و دلیلش برای اجازه‌ی ورود یک انسان به این‌جا رو بدونم؛ اما حالا چی‌شد یه دفعه؟ هر دومون با ناراحتی همدیگه رو در بر گرفته بودیم.
چشم‌هام رو بستم و محکم در برش گرفتم. نمی‌دونستم چی باعث آزارش شده و چرا...

~Kimia Varesi~ · 13/12/22

ایزابلا ابروهاش رو بالا انداخت و هومی گفت. دست‌هاش رو ول کرد و کمی خودش رو عقب کشید و رو کرد سمت ما. بهمون نگاه کرد و گفت:
- ما کی هستیم که مخالف خواسته‌های این دختر باشیم؟ اگه این‌طور می‌خواد، من با آیوان صحبت می‌کنم تا با بقیه‌ی...

~Kimia Varesi~ · 18/12/22

چند ثانیه بعد، یهو نگاهش رو ازم گرفت و نفس عمیقی کشید و گفت:
- زیاد تعجب نکردم. حدس می‌زنم می‌دونی که من چی هستم.
زمزمه کردم:...

~Kimia Varesi~ · 18/12/22

طبقات پایین رو دیده بودم، دلم می‌خواست بالا رو ببینم. بنابراین؛ توی پاگرد، به‌جای این‌که پایین برم چرخیدم و از پله‌ها بالا رفتم. راه‌پله‌ی ممتدد هم توسط اون مشعل‌ها کمی روشن شده بود.
قصر کاملا توی سکوت بود و تنها صدا، صدای آروم پاهای...

~Kimia Varesi~ · 18/12/22

به اون تو و ظلمات عمیق و مطلقش نگاه کردم و با تردید پا به داخل اتاق گذاشتم. به‌محض این‌که داخل شدم، موجی عمیق از سرما به سمتم هجوم آورد و به‌طور شدیدی لرزیدم و یخ زدم.
لرزون و درحالی‌که شدید می‌لرزیدم و دندون‌هام بهم می‌خوردن، دست‌هام...

~Kimia Varesi~ · 21/12/22

من داشتم یه ورژن دیگه از خودم رو اما کمی متفاوت‌تر، داخل اون تابوت می‌دیدم! اون دقیقا من بودم؛ اما انگار مرده‌ی من! اون چیز، یا جسد، درست شکل من بود، دقیقا مثل خودم بود.
ولی پوستش خاکستری رنگ بود و یه سری ترک‌ها هم...

~Kimia Varesi~ · 21/12/22

اون دستم رو به سمت لـ*ـب‌های کبودش برد و بعد تونستم چیزای تیزی رو روی ساعد دستم احساس کنم و کمی بعد درد توی تک‌تک دست و بدنم پیچید.
جیغ بلندی زدم و متوجه شدم چیزی داره از دستم خارج و وارد دهن اون می‌شه. اون داشت خونم رو...

~Kimia Varesi~ · 23/12/22

نگاهش کردم و دوباره زمزمه کردم:
- افسا...
اما قبل از این‌که حرفم کامل بشه، یهو عین فنر از جاش جست زد و پایین تابوت پرید. شوکه جیغ زدم و عقب پریدم...

~Kimia Varesi~ · 23/12/22

به سمت مجسمه‌ی بزرگ و غول‌پیکر عقابی که داخل اتاقم بود برگشتم و رو بهش گفتم:
- اونو بیارش.
و دستم رو به سمتش دراز کردم و بشکنی زدم که نورهای بنفش‌رنگ شناوری دورش حلقه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین