- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 258
- امتیاز واکنش
- 1,517
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستهی جاروبرقی رو توی دستم میگیرم و از انباری بیرون میرم. صدای گریه صبا به گوشم میخوره و باعث میشه به سمت اتاق قدم بردارم.
جاروبرقی رو جلوی پاهام، روی زمین میذارم. کمرم رو به چارچوب در تکیه میدم و حین اینکه به صبا نگاه میکنم میگم:
- بسه.
نگاهش رو از دیوار روبهروش میگیره و به من میدوزه.
پتوش رو...
جاروبرقی رو جلوی پاهام، روی زمین میذارم. کمرم رو به چارچوب در تکیه میدم و حین اینکه به صبا نگاه میکنم میگم:
- بسه.
نگاهش رو از دیوار روبهروش میگیره و به من میدوزه.
پتوش رو...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: