رمان نطفه‌ی انتقام (جلد دوم حربه‌ی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 25/8/22

«رها»
تندتند راه می‌رفتم و یک‌جا هم بند نمی‌شدم. به‌غیر از من کسی توی خونه‌ی صوف نبود؛ فقط من و اون بودیم. اصرار کردم تا بقیه برن و سامیار هم با کلی التماس به خونه فرستادم. تا نزدیک سه صبح همه بودن و نگران آوین بودن و یک‌جا نمی‌شد بندشون کرد. سامیار هم مثل مرغ سرافکنده همه‌ش این‌جا و اون‌جا بود و هی دنبال...

~Kimia Varesi~ · 27/8/22

همون‌طور که دستم رو روی دیوار می‌کشیدم؛ از اتاق آروم خارج شدم. رفتم و جلوی دیواری که تماماً شیشه‌ای و آیینه‌کاری شده بود ایستادم.
به خودم زل زدم. چشم‌هام قرمزقرمز بودن و صورتم رنگ‌پریده بود. زیر چشم‌هام هم کوچیک‌تر از یک‌ کف دست سیاه شده بود.
با دیدن خودم قلبم ایستاد. این منم؟ چرا این شکلی شدم؟
- آوین؟
با...

~Kimia Varesi~ · 27/8/22

صوفیه ظرفی رو جلوم گذاشت.
- بیا بخور.
سرم رو بلند کردم و داخل ظرف دو تا تخم‌مرغ آب‌پز رو دیدم. با دیدن تخم‌مرغ‌ها حالم بد شد و سریع دستم رو روی دهنم گذاشتم و روم رو اون‌ور کردم.
صوفیه گفت:
- بخور دیگه.
- نمی‌خوام!
مامان اون‌ور میز نشست و گفت:
- بخور آوین.
- نمی‌خوام. می‌بینمش هم حالم بد می‌شه؛ چه برسه به...

~Kimia Varesi~ · 29/8/22

با صدای در، از حالت درازکش خارج شدم؛ نشستم و گفتم:
- کیه؟
صدای مامان اومد:
- آوین؟ عزیزم میای در رو باز کنی؟
بدون حرفی بلند شدم و به سمت در رفتم. کلید رو چرخوندم و در رو باز کردم و به مامان نگاه کردم.
با نگرانی بهم زل زد و گفت:
- خوبی؟
- نمی‌دونم.
- قرصات رو آوردم آوین.
دستم رو دراز کردم و قرص و لیوان آب...

~Kimia Varesi~ · 29/8/22

داخل آسانسور رفتم و دکمه رو زدم و در بسته شد. در حینی که آسانسور پایین می‌رفت؛ کفش‌هام رو پام کردم و آسانسور ایستاد و من خارج شدم.
از سر اجبار بیرون اومدم؛ وگرنه واقعاً حوصله‌ی بیرون رو نداشتم! اگه می‌موندم مامان ولم نمی‌کرد و بابا هم می‌اومد خونه و به مامان می‌پیوست!
از ساختمون خارج شدم. کلاه سویی‌شرتم رو...

~Kimia Varesi~ · 30/8/22

در جواب سؤال رضا چیزی نگفتم و اون هم سکوت کرد. هردومون به بچه‌های در حال بازی زل زدیم. هردومون توی یک فکر متفاوت بودیم.
- چه اتفاقی برات افتاده آوین؟ چرا این‌جوری شدی؟
نفسم رو بیرون فرستادم. چی‌بگم؟ خودم مگه می‌دونم؟ من هم نمی‌دونم چرا یهو این‌جوری شدم! چه اتفاقی برام افتاده و چرا یهویی تغییر کردم!
-...

~Kimia Varesi~ · 30/8/22

- می‌خوام پیاده بشم!
ماشین رو روشن کرد و کمربندش رو بست.
- از این خبرا نیست!
با حرص برگشتم سمتش و عصبی گفتم:
- گفتم می‌خوام برم پایین!
قفل مرکزی ماشین رو زد و با جدیت به سمتم برگشت و گفت:
- گفتم که نه.
بعد پاش رو روی گاز گذاشت و حرکت کرد.
با حرص محکم به پشتی صندلی تکیه دادم و دست‌به‌سـینه شدم و غریدم:
-...

~Kimia Varesi~ · 30/8/22

داشتم از فوضولی می‌مردم و این هم جوابم رو نمی‌داد.
- رضا؟
بالاخره گفت:
- آوین اگه اتفاقی بیوفته که به من شک کنی؛ قضاوتم می‌کنی؟
داشتم شاخ درمی‌آوردم!
با گیجی و تعجب پرسیدم:
- منظورت چیه؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
- شاید اتفاقی بیوفته که اعتمادت بهم کم‌رنگ بشه؛ اما ازت خواهش می‌کنم که قضاوتم نکن! اگه کاری...

~Kimia Varesi~ · 2/9/22

متعجب به ظلمات اون زیر خیره شدم. سرم رو بالا گرفتم تا ازش سؤال بپرسم که یهو دیدم رضا خم شد و داخل دریچه پرید.
نفسم برید که صداش از اون پایین اومد:
- بیا آوین.
با استرس گفتم:
- من، من...
- نترس! بیا.
با دودلی خم شدم و روی زمین نشستم. پاهام رو آویزون کردم و بعد آروم پریدم که یهو بین دست‌های کسی فرو رفتم. رضا...

~Kimia Varesi~ · 2/9/22

با لکنت گفتم:
- رضا این‌جا...این‌جا کجاست؟
این رو پرسیدم و به بهشت روبه‌روم زل زدم. این‌جا بهشت بود! به‌خدا که بهشت بود!
مقابلم یک حیاط بزرگ بود؛ اگه بخوام تخمینی بگم، شاید سی‌صد متر! مثل یک دشت بزرگ، یا بهشت! پُر از باغ و درخت و گل و گیاه. درخت‌های بزرگ و پِر از شکوفه. باغ‌های پُر از چمن‌های سرسبز و...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین